کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طغاخان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طغاخان
لغتنامه دهخدا
طغاخان . [ طُ ] (اِخ ) (... مرغینان ) پدرزن پیغوملک والی مرغینان و کاشان از بلاد مشهور فرغانه . وی در مدح طغاخان پدرزن خویش قصیده ای دارد که در لباب الالباب عوفی ج 1 (باب پنجم ) چند بیتی از آن درج و مصدَّر بدین بیت است :فرمان نافذ او بر حکمها دلیل دس...
-
طغاخان
لغتنامه دهخدا
طغاخان . [ طُ ] (اِخ ) نام یکی از امراء و فرماندهان لشکر هنددر عصر محمود نبیره ٔ فیروزشاه از سلسله ٔ تغلقیه . (طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 269). وی با امیر تیمور گورکان مصاف داد و در آن مصاف میسره ٔ لشکر هند با طغاخان و میر علی موجه ای بود و پس از م...
-
طغاخان
لغتنامه دهخدا
طغاخان . [ طُ ] (اِخ ) یکی از امراء ترکستان به روزگارمحمود غزنوی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 85). در تعلیقات آخر تاریخ بیهقی چ فیاض ص 695 آمده است : این شخص برادر علی تگین است که در ص 526 [ در چ ادیب ص 536 ] طغان با نون آمده است . حذف نون آخر در مورد بعض...
-
واژههای همآوا
-
تغاخان
لغتنامه دهخدا
تغاخان . [ ت ُ ] (اِخ ) طغاخان . رجوع به همین کلمه شود.
-
جستوجو در متن
-
تغاخان
لغتنامه دهخدا
تغاخان . [ ت ُ ] (اِخ ) طغاخان . رجوع به همین کلمه شود.
-
علی تکین
لغتنامه دهخدا
علی تکین . [ ع َ ت َ ] (اِخ ) وی برادر طغاخان و از امرای خانیه ٔ ترکستان است . چون طغاخان در سال 408 هَ . ق . درگذشت و ابومنصور محمدارسلان خان برادر بغراخان جای او را گرفت ، این علی تکین مدعی او شد و تا اندکی پیش از فوت وی (415 هَ . ق . ) که غلبه ٔ ک...
-
دم کنده
لغتنامه دهخدا
دم کنده . [ دُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که دم او را کنده باشند. کنده دم . || ضرب دیده . شکست خورده . صدمه یافته . موهون . خوار. که شکست یافته و سخت درصدد جبران و انتقام است . (از یادداشت مؤلف ) : اینجا قومی اند نابکار و بیمایه و دم کنده . (تاریخ ب...
-
حشمت
لغتنامه دهخدا
حشمت . [ ح ِ م َ ] (ع اِ) شکوه . شکه . (لغت نامه ٔ اسدی ). احتشام . جاه و جلال . جاه . دبدبة. بزرگی . حرمت . احترام . آب . محل . قدر. منزلت . اعتبار. آب رو. شرم . (غیاث ) : ورا هر زمان پیش افراسیاب فزونتر بدی حشمت و جاه و آب . فردوسی .هر آنکس که بر ت...
-
مار
لغتنامه دهخدا
مار. (اِ) معروف است که به زبان عربی حیه گویند. (برهان ). حیه . (ترجمان القرآن ). حیوانی دراز و خزنده و بی دست و پای که به تازی حیه گویند. ج ، ماران . (ناظم الاطباء). پهلوی «مار» ، سانسکریت ، «ماره » ، این کلمه ٔ سانسکریت بمعنی میراننده و کشنده است ، ...