کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طعن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طعن
لغتنامه دهخدا
طعن . [ طَ ] (ع مص ) زدن به نیزه کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لَزّ. (منتهی الارب ). نیزه زدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 67). خستن . (دهار) : تو حمله آری چون آب و آتش از چپ و راست به ضرب و طعن برآری دمار از آتش و آب .مسعودسعد. || کلان سال گردیدن...
-
طعن
لغتنامه دهخدا
طعن . [ طُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طعین ، به معنی طاعون زده .
-
واژههای مشابه
-
طعن زدن
لغتنامه دهخدا
طعن زدن . [ طَ زَ دَ ] (مص مرکب ) سرزنش کردن . نکوهش کردن : زده کنگرش طعنها بر فلک رسیده سر تیغ او بر ملک . فردوسی .در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و میلی کشد... بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند. (تاری...
-
طعن کردن
لغتنامه دهخدا
طعن کردن . [ طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عیب کردن . سرزنش کردن . ملامت کردن . جرح . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). اغتماز. اغماز. لدغ . تلداغ . کرظ. (منتهی الارب ). و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 236 شود : سلطان محمود گفت : مذهب راست ازآن ِ امام ابوحنیفه...
-
طعن آمیز
لغتنامه دهخدا
طعن آمیز. [ طَ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به سرزنش .
-
طعن و دق
لغتنامه دهخدا
طعن و دق . [ طَ ن ُ دَق ق / دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . رجوع به طعن و رجوع به دق شود : کی زنم بر آلت حق طعن و دق .مولوی .
-
طعن و طنز
لغتنامه دهخدا
طعن و طنز. [ طَ ن ُ طَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . رجوع به طعن و رجوع به طنز شود.
-
طعن و لعن
لغتنامه دهخدا
طعن و لعن . [ طَ ن ُ ل َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . سرزنش و نفرین . رجوع به طعن و رجوع به لعن شود.
-
لعن و طعن
لغتنامه دهخدا
لعن و طعن . [ ل َ ن ُ طَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع . رجوع به لعن و نیز طعن شود.
-
واژههای همآوا
-
تان
لغتنامه دهخدا
تان . (اِ) دهان باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (از فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : کوچک تانی که در حکایت ریزد همه دُرهای مکنون . عماد (از فرهنگ جهانگیری ).|| بعضی اندرون دهن را گفته اند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به ناظم الاطباء شود.
-
تان
لغتنامه دهخدا
تان . (اِ) تارهای طولانی را گویند که جولاهگان به جهت بافتن ترتیب داده اند و آن را تانه و فرت و فلات نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). تار که ریسمان های طول پارچه است . (فرهنگ نظام )... تار را نیز گویند که نقیض پود باشد ورشته ٔ نکنده را هم گویند که جولاه...
-
تان
لغتنامه دهخدا
تان . (اِخ ) مرکز ناحیه ای در ایالت «رن علیا» و بر کنار رود «تور» واقع است . دارای 6557 تن سکنه و کارخانه های نساجی و بافندگی و نخ ریسی است . از آثار تاریخی آن کلیسای «سن - تیه » است (قرن 13-15 م .) این ناحیه دارای چهار بخش و 53 بلوک است و 62476 سکنه...
-
تان
لغتنامه دهخدا
تان . (ضمیر) ضمیر مخاطب و جمع مخاطب هم هست همچو: خودتان و همه تان . (برهان ) (آنندراج ). ضمیر جمع مخاطب است بمعنی شما و شما را که ملحق به اسماء و افعال میشود مثل اسبتان و گفتمتان . (فرهنگ نظام )... و ضد این «شان »است و اکثر محل بعد تان و شان «را» محذ...