کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طعام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طعام
لغتنامه دهخدا
طعام . [ طَ ] (ع اِ) خوردنی . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 67). مقابل شراب ، آشامیدنی . خورش آدمی . (دهار). مطعوم . خورد. خوراک . خور. غذا. طعم . مأکل . اُکله . طعمة. هر چیز خوردنی . خلفه . (منتهی الارب ). سکر. حید. صمالخی . اکال . مائدة....
-
طعام
لغتنامه دهخدا
طعام . [ طَ ](اِخ ) (دَرِ...) یکی از دروازه های شهر زرنج بوده است و محمدبن وصیف شاعر یعقوب بن لیث گوید : دَرِ آکار تَن ِ او، سَر او باب طعام .اصطخری گوید: شهر بزرگ سیستان را زرنج نامند و زرنج را شارستانی است و ربضی و شارستان را حصنی و خندقی است و ربض...
-
طعام
لغتنامه دهخدا
طعام . [ طَع ْ عا ] (ع ص ) بسیار طعام دهنده .
-
واژههای مشابه
-
طعام خوردن
لغتنامه دهخدا
طعام خوردن . [ طَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غذا خوردن . طعام خواری .
-
طعام دادن
لغتنامه دهخدا
طعام دادن . [ طَ دَ ] (مص مرکب ) اطعام . (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ).اقضاء. ارفاف . (تاج المصادر). مید. (منتهی الارب ).
-
طعام بخش
لغتنامه دهخدا
طعام بخش . [ طَ ب َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) چمچه ٔ کلان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کفگیر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
طعام خواری
لغتنامه دهخدا
طعام خواری . [ طَ خوا / خا ] (حامص مرکب ) غذا خوردن . طعام خوردن : زینسان که منم بدین نزاری مستغنیم از طعام خواری .نظامی .
-
باب طعام
لغتنامه دهخدا
باب طعام . [ ب ِ طَ ] (اِخ ) نام یکی از دروازه های زرنج سیستان است . (صور الاقالیم اصطخری ) : عمر او نزد تو آمد که تو چون نوح بزی در آکار، تن او، سر او باب طعام .(تاریخ سیستان ص 211).
-
واژههای همآوا
-
تائم
لغتنامه دهخدا
تائم . [ ءِ ] (ع ص ) اسم فاعل از «تیم » بنده ساز. (از منتهی الارب ).
-
طاعم
لغتنامه دهخدا
طاعم . [ ع ِ ] (ع ص ) بی نیاز. یقال : هو طاعم عن طعامکم ؛ ای مستغن . || خورنده . || چشنده . || مرد نیکوحال در مطعم و مأکل . (منتهی الارب ). آنکه در خورش حال خوشی داشته باشد. (منتخب اللغات ) : قل لااجد فیما اوحی الی محرما علی طاعم یطعمه الا ان یکون م...
-
جستوجو در متن
-
حذاقة
لغتنامه دهخدا
حذاقة. [ ح ُ ق َ ] (ع اِ) طعام . (مهذب الاسماء). چیزی از طعام : ما عنده حذاقة؛ نیست نزد او چیزی از طعام . (از منتهی الارب ). و رجوع به حُذافة شود.
-
ذلغ
لغتنامه دهخدا
ذلغ. [ ذَ ] (ع مص ) ذلغ شفة؛ برگشتن لب .انقلاب شفة؛ یا ترکیدن لب ، تشقق شفه . || ذلغ جاریة؛ آرمیدن با وی . || ذلغ طعام ؛ ولغطعام ، لغف طعام ، اکل طعام یا سغسعه ٔ طعام . یا خوردن طعام نرم را. || نیک چرب کردن طعام را.