کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طریر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طریر
لغتنامه دهخدا
طریر. [ طَ ] (ع ص ) مرد با منظر نیکو و دیداری . (منتهی الارب ). مرد خوب صورت و خوش لقا و دیداری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || غلام طریر؛ کودک نوخط. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سنان ٌ طریرٌ؛ سنانی تیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء).
-
واژههای همآوا
-
تریر
لغتنامه دهخدا
تریر. [ ت ْ ی ِ ] (اِخ ) ترِو . شهری است در آلمان ، بر کنار رود موزل که 81700 تن سکنه دارد. در این شهر آثاری از ساختمانهای مخروب دوره ٔتسلط روم متعلق به قرن اول و کلیسای بزرگی متعلق به قرن 14 - 11 م . وجود دارد. این شهر در قرون وسطا مرکز یک مطران انت...
-
تریر
لغتنامه دهخدا
تریر.[ ت َ ] (ص ) ترساننده را گویند. به عربی نذیر خوانندبا نون و دال نقطه دار. (برهان ). ترساننده که به تازی نذیر گویند. (ناظم الاطباء). خود کلمه هم مصحف نذیراست . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به نذیر شود.
-
جستوجو در متن
-
نیکومنظر
لغتنامه دهخدا
نیکومنظر. [ م َ ظَ ] (ص مرکب )دیداری . منظری . منظرانی : طریر؛ مرد نیکومنظر و دیداری . (یادداشت مؤلف ). خوش سیما. نیکولقا : هم میر نیکومنظری هم شاه نیکومخبری بر منظر و بر مخبر تو آفرین باد آفرین .فرخی .
-
مطرور
لغتنامه دهخدا
مطرور. [ م َ ] (ع ص ) تیز از کارد و جز آن . سیف مطرور؛ شمشیر زدوده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سنان طریر و مطرور؛ نیزه ٔ تیز. (از اقرب الموارد).
-
نوخط
لغتنامه دهخدا
نوخط. [ ن َ / نُو خ َطط / خ َ ] (ص مرکب ) معشوق خطنودمیده . (غیاث اللغات ).جوان نوخاسته که خطش نودمیده باشد. (آنندراج ). امردی که تازه پشت لب وی سبز شده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه به تازگی موی عذار یا پشت لب وی دمیده است . که به نوی خط او دمیده است ....
-
دیداری
لغتنامه دهخدا
دیداری . (ص نسبی ) منسوب به دیدار. رجوع به دیدار شود. || (ص لیاقت ) درخور دیدن . سزاوار تماشا. ازدر دیدار. درخور رؤیت . شایسته ٔ رویت . قابل دیدن . درخور نظاره . خوش نما. خوش منظر. نیکومنظر. منظرانی . منظری . وجیه . (یادداشت مؤلف ): اجهر؛ مرد دیدار...