کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طره
لغتنامه دهخدا
طره . [ طَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان در 35هزارگزی شمال باختر نطنز و 14هزارگزی باختر پل هنجن . کوهستانی و سردسیر. با 740 تن سکنه . آب آن از 9 رشته قنات است . محصول آنجا غلات و حبوبات و میوه جات و شغل اهالی زراعت و عده...
-
واژههای مشابه
-
طرة
لغتنامه دهخدا
طرة. [ طَرْ رَ ] (ع اِ) تهیگاه . || (مص ) آبستن کردن گشن ماده را به یک آمیزش . (منتهی الارب ).
-
طرة
لغتنامه دهخدا
طرة. [ طُرْ رَ ] (اِخ ) شهری است به افریقیه . (منتهی الارب ). شهر کوچکی به افریقیه . (معجم البلدان ج 6 ص 46). صاحب منتهی الارب لفظ «طرة» را که نام شهر است بفتح طاء آورده ولی صاحب معجم البلدان بضم طاء قید کرده و حتی گفته است «بلفظ طُرّةالثوب ».
-
طرة
لغتنامه دهخدا
طرة. [ طُرْ رَ ] (اِخ ) قریه ای است به مصر (جیزة) که در آنجا سمنت تهیه میشود. (المنجد).
-
طرة
لغتنامه دهخدا
طرة. [ طُرْ رَ ] (ع اِ) کرانه ٔ جامه که پرزه ندارد. (منتهی الارب ). || کرانه ٔ وادی . کرانه ٔ جوی . کرانه و طرف هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کنار. (نصاب ). حاشیه : و گوشه ٔ طره ٔ عفتشان به سرانگشت خیانت کسی فرونکشیده . (مقدمه ٔ دیوان حافظ چ ق...
-
طره بازی
لغتنامه دهخدا
طره بازی . [ طُرْ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) بازی که اطفال بازند و آن چنان است که کرباسی را مثل تازیانه تاب داده بر یکدیگر زنند و در محاوره هر چیز تاب داده را طره گویند و لهذا اطلاق آن بر تازیانه که در عرف هند کره خوانند نیز درست شده و اغلب که کره مغیر آ...
-
طره بخاخ
لغتنامه دهخدا
طره بخاخ . [ طَ رَ ب َخ ْ خا ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان در 15هزارگزی جنوب خاوری آبادان و 5هزارگزی خاوری شوسه ٔ خسروآباد به آبادان . دشت و گرمسیر و مالاریائی با 3000 تن سکنه . آب آن از رود بهمن شیر. محصول آنجا خرما و ...
-
واژههای همآوا
-
ترح
لغتنامه دهخدا
ترح . [ ت َ ] (ع اِ) فقر و درویشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : و از حصول آن استعداد، فرحی بی برح و فرجی بی ترح ... دریابند. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 13).
-
ترح
لغتنامه دهخدا
ترح . [ ت َ رَ ] (ع اِ) اندوه . ضد فرح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندوه و غم که ضد فرح است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حزن و غم . (المنجد). غم . (اقرب الموارد): ما الدنیا الا فرح و ترح ؛ ای سرور و غم . (اقرب الموارد). ج ، اتراح . (المنجد) : گه...
-
ترح
لغتنامه دهخدا
ترح . [ ت َ رَ ] (ع مص ) اندوه گین شدن . (از تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). محزون گشتن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || فرودآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
ترح
لغتنامه دهخدا
ترح . [ ت َ رِ ] (ع ص ) کم خیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد). || بسیاراندوه . (از المنجد).
-
طرح
لغتنامه دهخدا
طرح . [ طَ ] (اِ) خُچ . درختی است که میوه ٔ آن قابل استفاده میباشد و از آن در جنگلهای ایران موجود است .
-
طرح
لغتنامه دهخدا
طرح . [ طَ ] (ع مص ) انداختن : طرحه و طرح به ؛ انداخت او را. دور گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیوکندن . (زوزنی ). افکندن . بیرون انداختن . نبذ. ترک . واگذاشتن . بگذاشتن . گذاشتن . بینداختن . || گستردن . انداختن . پهن کردن . کناره گرفتن از کا...