کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طرفدار بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
طرفدار انجم
لغتنامه دهخدا
طرفدار انجم . [ طَ رَ رِ اَ ج ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 13 شود.
-
طرفدار پنجم
لغتنامه دهخدا
طرفدار پنجم . [ طَ رَ رِ پ َ ج ُ ] (اِخ ) کنایه از ستاره ٔ مریخ است ، چه فلک پنجم جای اوست . (برهان ) (غیاث اللغات ). || پادشاه ترکستان را نیز گویند، بسبب آنکه اقلیم پنجم در تصرف اوست . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : جهان خسروا زیر هفت آسم...
-
بی طرفدار
لغتنامه دهخدا
بی طرفدار. [ طَ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + طرف + دار) آنکه طرف و جانب کسی را نگیرد و تعصب از وی نکشد. (ناظم الاطباء). || آنکه طرفدار و موافق ندارد. بی حامی .
-
جستوجو در متن
-
دولتخواهی
لغتنامه دهخدا
دولتخواهی . [ دَ / دُو ل َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) صفت دولت خواه . خواهان دولت و نعمت کسی یا کسانی بودن . خیرخواهی و سعادت طلبی . (یادداشت مؤلف ).نیک خواهی و خیراندیشی . (ناظم الاطباء) : سحرم هاتف می خانه به دولتخواهی گفت باز آی که دیرینه ٔ این درگا...
-
چپ
لغتنامه دهخدا
چپ . [ چ َ ] (ص ، اِ) معروف است که نقیض راست باشد. (برهان ). نقیض راست . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). مقابل راست . برابر راست . یسار که مقابل یمین (راست ) باشد. اَیسَر ویُسری که مقابل راست (ایمن و یُمنی ) باشد. سمت مقابل راست . طرف چپ . سوی چپ . جانب ...
-
لنگه
لغتنامه دهخدا
لنگه . [ ل ِ گ َ / گ ِ ] (اِ) تاچه . عدل . تابار. تای . تا. لنگه بار. یکی از دو قسمت بار. عدل و آن یک جزء بار است ، یعنی آنچه که بر یک سوی راست یا چپ ستوری حمل کنند. نیمی از بار و آن بیشتر در هندوانه و خربزه و چغندر و برنج و گندم و امثال آن به کار اس...
-
هبة
لغتنامه دهخدا
هبة. [ هَِ ب َ ] (ع مص ، اِمص ) (از«وهَ ب ») بخشش و انعام . (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بخشیدن چیزی را. (منتهی الارب ). بخشیدن و دادن چیزی بلاعوض . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). التبرع تملیک العین بلاعوض . (تعریفات ). || دراصطلاح شرع ...
-
مزدک
لغتنامه دهخدا
مزدک . [ م َ دَ ] (اِخ ) مژدک . مردی از نسا و گوینداز استخر فارس بود. دو قرن پیش از مزدک مردی به نام «زردشت بونده (بوندس )» پسر خرگان از مردم پسا (فسا)که مانوی بود آئینی به نام «دریست دین » پی افکند و مزدک که مرد عمل بوده این آئین را رواج داد. راجع ب...
-
کمال
لغتنامه دهخدا
کمال . [ ک َ ] (ع اِمص ) تمام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسم مصدر است ؛لک کماله ، ای کله . (از اقرب الموارد). تمام . تمامیت . (فرهنگ فارسی معین ). تمامیت . مقابل نقص و تمامی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کامل بودن : هم سخاوت را کمال...
-
کاترین دوم
لغتنامه دهخدا
کاترین دوم . [ ت ِ ن ِ دُوْ وُ ] (اِخ ) ملقب بکبیر. آلبرماله در تاریخ خود نویسد: «پطر سوم شش ماه پادشاهی کرد. زنی داشت به نام کاترین که بر حسب عدم تجانس فطری و به علت برتری فکر و هوشش پطر او را دوست نمیداشت و اهانت و خواری بسیار براو وارد میکرد و در ...
-
غالیه
لغتنامه دهخدا
غالیه . [ ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از مذهب شیعه و آنان نه صنف بوده اند: کاملیة، سبائیة، منصوریة، غرابیة، طباریة، بَزَیغیَّة، یعفوریة، غمامیة، اسماعیلیة یا باطنیة. (مفاتیح خوارزمی ). و صاحب بیان الادیان آنان را فرقه ٔ ثالثه ٔ شیعه میخواند و گوید نه فرقه ا...
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (ع اِ) جان . ج ، اَرْواح . مؤنث نیز می باشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). جان . (غیاث ) (ترجمان علامه تهذیب عادل ) (دهار). نفس . (منتهی الارب ). آنچه مایه ٔ زندگی نفسهاست . (از اقرب الموارد). روان . بوعلی سینا گوید: [ خداوند ] مردم را از گ...
-
اسدی
لغتنامه دهخدا
اسدی . [ اَ س َ ] (اِخ ) علی بن احمد اسدی طوسی مکنی به ابی نصر. کنیه و نام و نسب او بهمین صورت در کتب تذکره آمده و اسدی در انجام کتاب الابنیة عن حقایق الادویة نام و نسب خود را همچنان نوشته است . اسدی لقب یا تخلص شعری است که در انجام همان کتاب و گرشاس...
-
تابعیت
لغتنامه دهخدا
تابعیت . [ ب ِ عی ی َ ] (مص جعلی ، اِمص ) پیروی و اطاعت کردن . (فرهنگ نظام ). تابع بودن . پیرو بودن . || از رعایای یک ملک ودولت بودن . از تبعه ٔ مملکتی محسوب شدن . مثال : تابعیت ایران برای من باعث سرافرازی است . (فرهنگ نظام ).تابعیت : عبارت است از را...