کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طرب آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طرب سرا
لغتنامه دهخدا
طرب سرا. [ طَ رَ س َ ] (اِ مرکب ) طربخانه .
-
طرب سرای
لغتنامه دهخدا
طرب سرای . [ طَ رَ س َ ] (اِ مرکب ) طربخانه : طرب سرای محبت کنون شود معمورکه طاق ابروی یار مَنَش مهندس شد. حافظ.طرب سرای وزیر است ساقیا مگذارکه غیر جام می آنجا کند گرانجانی .حافظ.
-
طرب سنج
لغتنامه دهخدا
طرب سنج . [ طَ رَس َ ] (نف مرکب ) که طرب سنجد. شادی آزما : بمیخانه از شام تا صبحدم طرب سنج احیا چو اهل حرم .ملاطغرا (از آنندراج ).
-
طرب شکار
لغتنامه دهخدا
طرب شکار. [ طَ رَ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) که شادی شکرد. که ایجاد طرب کند : آن جام طرب شکار بر دستم نه وآن ساغر چون نگار بر دستم نه .حافظ.
-
طرب فزای
لغتنامه دهخدا
طرب فزای . [ طَ رَ ف َ ] (نف مرکب ) طرب افزای . شادی و نشاط انگیز : خداوند حمی یوم غبی را به حکایتهای خنده ناک و بازیهای عجب والحان طرب فزای ، دل خوش کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
اصوات طرب
لغتنامه دهخدا
اصوات طرب . [ اَص ْ ت ِ طَ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آواز مغنیان و نغمه ٔ ساز مطربان است . (انجمن آرای ناصری ).
-
اشک طرب
لغتنامه دهخدا
اشک طرب .[ اَ ک ِ طَ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک شیرین که کنایه از گریه ٔ شادی باشد. (برهان ) (هفت قلزم ).
-
ام طرب
لغتنامه دهخدا
ام طرب . [ اُم ْ م ِ طُ رَ ] (ع اِ مرکب ) شراب . (از المرصع).
-
جستوجو در متن
-
شادی آباد
لغتنامه دهخدا
شادی آباد. (اِخ ) ظاهراً محله ای بوده است به غزنین گویا طرب آباد دهلی به تقلید از آن به این نام خوانده شده است . رجوع به سفرنامه ٔ ابن بطوطه حاشیه ٔ ص 432 و تاریخ بیهقی چ فیاض حاشیه ٔ ص 7 شود : و همه فقها و اعیان و عامه آنجا رفتند به تهنیت وفوج فوج م...
-
معمور شدن
لغتنامه دهخدا
معمور شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آباد شدن . آبادان گشتن : چنان معمور شد که چشم از تصاویر... آن سیر نگشتی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 439).طرب سرای محبت کنون شود معمورکه طاق ابروی یار منش مهندس شد. حافظ.|| رفیع شدن . عالی شدن . رونق یافتن ...
-
دلشاد
لغتنامه دهخدا
دلشاد. [ دِ ] (ص مرکب ) شاددل . خوشحال . شادمان . بانشاط. مسرور. خرم . شاد. با انبساط خاطر. گشاده خاطر : مراگفت بگیر این و بزی خرم و دلشاداگر تنت خراب است بدین می کنش آباد. کسائی .به جامه بپوشید و آمد دوان پرامید دلشاد و روشن روان . فردوسی .ندیدم کسی...
-
مونس
لغتنامه دهخدا
مونس . [ ن ِ ] (از ع ، ص ) انس دهنده . || انس گرفته . خوگاره . خوگر. (ناظم الاطباء). همراز. (مهذب الاسماء). انیس . مأنوس . همنفس . رفیق . اَنِس . (یادداشت مؤلف ). همدم . (غیاث ) (آنندراج ). آرام دهنده . (آنندراج ) (غیاث ) (دهار). شادکننده . (دهار) ...
-
خنج
لغتنامه دهخدا
خنج . [ خ َ ] (ص ) باطل . ضایع. (ناظم الاطباء). بیهوده . (یادداشت بخط مؤلف ) : بسی راندی از گفت بی سود و خنج اگر پاسخ سرد یابی مرنج . اسدی (گرشاسب نامه ). || (اِ) نصیب . (یادداشت بخط مؤلف ) : گرت من ستایش نگویم مرنج که بهره ندارم ز گنج تو خنج . ازر...
-
خیش
لغتنامه دهخدا
خیش . [ خی / خ َ ] (ع اِ)جامه ٔ رقیق باف ستبرتار از بدترین کتان و یا از ستبرتر عصب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). نوعی از پارچه و بافته کتان . پارچه ای از پشم و پنبه با هم بافته شده . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) : و از بصره نعلین...
-
دلدل
لغتنامه دهخدا
دلدل . [ دُ دُ ] (اِخ ) ماده استری شهباء که از آن پیامبر اسلام بوده است . (از اقرب الموارد). نام ماده استر سپید به سیاهی مایل که حاکم اسکندریه به حضرت رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم فرستاده بود، آن حضرت به امیرالمؤمنین بخشیده برای سواری . (غیاث ) (آنن...