کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طرایف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طرایف
لغتنامه دهخدا
طرایف . [ طَ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طریفة. چیزهای لطیف و خوش . طرائف . || مالهای نو و تازه . (غیاث اللغات ). || میوه های نادر و غیر آن . (منتهی الارب ). هر شی ٔ نادر : ببردند سیصد شترسرخ موی طرایف بسی بود چینی بروی . فردوسی .طرایف که باشد به چین اندرون...
-
واژههای مشابه
-
طرایف کش
لغتنامه دهخدا
طرایف کش . [ طَ ی ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) که طرایف کشد. حاملان طرایف : طبقهای بلور و خوانهای لعل طرایف کشان را بفرسود نعل .نظامی .
-
طرایف گر
لغتنامه دهخدا
طرایف گر. [ طَ ی ِ گ َ] (ص مرکب ) ترتیب دهنده ٔ طرایف . طرایفی : گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شودگاه دیباباف گردد گه طرایف گر شود.قطران (در وصف ِ آتش سده ).
-
واژههای همآوا
-
ترعیف
لغتنامه دهخدا
ترعیف . [ ت َ ] (ع مص ) خون انداختن . به رعاف آوردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
معصفرپوش
لغتنامه دهخدا
معصفرپوش . [ م ُ ع َ ف َ ] (نف مرکب ) زرد. زردرنگ : گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شودگاه دیباباف گردد گه طرایف گر شود.فرخی .
-
طرائف
لغتنامه دهخدا
طرائف . [ طَ ءِ ] (ع ص ، اِ) طرایف . ج ِ طریفة. چیزهای لطیف و خوش . (آنندراج ). || مالهای نو. (آنندراج ) : بپذرفت چیزی که آورده بودطرائف بد و بدره و برده بود. فردوسی .ز چیزی که باشد طرائف بچین ز زرینه و اسب و تیغ و نگین . فردوسی .- طرائف ِ حدیث ؛ بر...
-
دیباباف
لغتنامه دهخدا
دیباباف . (نف مرکب ) بافنده ٔ دیبا. که شغل و یا حرفه ٔ او بافتن دیباست : شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف مه و خورست همانا به باغ در صراف . ابوالمؤید بلخی .گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شودگاه دیباباف گردد گه طرایف گر شود. فرخی .بین که دیباباف رومی...
-
ساز مجلس
لغتنامه دهخدا
ساز مجلس . [ زِ م َ ل ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آلات و ظروف مجلس میگساری . آلات شرابخانه . ساز شراب . سرویس میگساری به اصطلاح امروزی : [ در شرابخانه ] چندان طرایف سازهای مجلس بزم دید همه مرصع... پس آنچه ساز مجلس بود زرین و سیمین در صندوقی نهاد. (سم...
-
کوردین
لغتنامه دهخدا
کوردین . (اِ) به معنی کوردی باشد که جامه ٔ پشمین است . (برهان ) (آنندراج ذیل کوردی ). جامه ٔ پشمین . کوردی . گوردین . گوردی . (فرهنگ فارسی معین ). جامه ٔ پشمین درشت . جامه ٔ نمدین . رشیدی گوردین ضبطکرده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کبر کردندی ه...
-
تلک
لغتنامه دهخدا
تلک . [ ت َ ] (اِ) سنگی است سپید براق و چون بر چیزی بمالند آتش آن را نسوزد و اگر حل گردد و مانند آب شود اکسیر شود... و صاحب مخزن الادویه گفته به سکون لام غلط است و بفتح لام است و گفته آن را به عربی کوکب الارض و عرق العروس و به سریانی فتح چشما و کوکبا...
-
زرینه
لغتنامه دهخدا
زرینه . [ زَرْ ری ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) زرین . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). ذهبی و طلائی و مذهب . (ناظم الاطباء). ساخته از زر. ساخته از طلا. اشیاء و ابزار طلائی . زیور زرین . پیرایه ٔ ساخته از زر : ایدون گویند که چون قتیبه بیکند را بگشاد چندان...
-
بهم
لغتنامه دهخدا
بهم . [ ب ِ هََ ] (ق مرکب ) باهم . (شرفنامه ). باهم . همراه . (فرهنگ فارسی معین ). باهم و همراه یکدیگر و یکی با دیگری و یکی در میان دیگری . (ناظم الاطباء). باهم . جمعاً. با یکدیگر. فراهم . مجموع . گرد : همه طرایف اطراف با تو بینم گردهمه عجایب آفاق با...