کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طراز کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طراز کردن
لغتنامه دهخدا
طراز کردن . [ طِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هموار کردن . برابر کردن . مسطح کردن .- طراز کردن جامه ؛ نقش و علم کردن . (مجمل اللغة): تطریز؛ طراز کردن جامه . (دهار).
-
واژههای مشابه
-
گلشن طراز
لغتنامه دهخدا
گلشن طراز. [ گ ُ ش َ طَ ] (نف مرکب ) باغبان . (آنندراج ). گلشن آرای : زهی گلشن طراز بزم نیرنگ چو بوی گل نهان در پرده ٔ رنگ .بیدل (از آنندراج ).
-
کرشمه طراز
لغتنامه دهخدا
کرشمه طراز. [ک ِ رِ م َ / م ِ طِ / طَ ] (نف مرکب ) کرشمه طرازنده . کرشمه باز. (فرهنگ فارسی معین ). کرشمه آرا : گل می تراود ز دل و دیده تا نظربر نرگس کرشمه طرازش فکنده ام . طالب آملی (از آنندراج ).رجوع به کرشمه باز شود.
-
نصرت طراز
لغتنامه دهخدا
نصرت طراز. [ ن ُ رَ طَ ] (ص مرکب )که ترتیب فتح و پیروزی دهد. نصرت آفرین : تا حد تیغ باشد نصرت طراز ملکت تا نوک کلک باشد مدحت نگار تیغت .مسعودسعد.
-
نقش طراز
لغتنامه دهخدا
نقش طراز. [ ن َ طِ / طَ ] (نف مرکب ) نقش گر. نقاش . مصور. (از آنندراج ) : دهر ز چرخ اطلسش کرده ردای کبریانقش طراز آن ردا عین بقای ایزدی . خاقانی .چون وچرا نقش طراز تن است آینه ٔ صورت از او روشن است .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
غزل طراز
لغتنامه دهخدا
غزل طراز. [ غ َ زَ طَ ] (نف مرکب ) شاعر. (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 219).
-
هم طراز
لغتنامه دهخدا
هم طراز. [ هََطِ / طَ ] (ص مرکب ) برابر. هم سطح . هم باد. (یادداشتهای مؤلف ). || هم ردیف . هم مرتبه . هم رتبه .
-
دین طراز
لغتنامه دهخدا
دین طراز. [ طَ ] (ص مرکب ) که دین زیور وی باشد. که آرایشی جز دین نپذیرد. || (نف مرکب ) که دین را آراید و طراز دهد : قطعه ای گرثنا طرازیدم بجهانجوی دین طراز فرست . خاقانی .زهی دین طرازی که بی نقش نامت در آفاق یک حرف معجم ندارد. خاقانی .ملک عقیم گشته ز...
-
دستان طراز
لغتنامه دهخدا
دستان طراز. [ دَ طِ / طَ ] (نف مرکب ) دستان طرازنده . دستان زن . نغمه سرا. (آنندراج ).
-
طراز کوه
لغتنامه دهخدا
طراز کوه . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان رشت ، واقع در 40هزارگزی شمال باختری رشت و 3هزارگزی شمال شوسه ٔ رشت به فومن . جلگه ، معتدل مرطوب مالاریائی با 447 تن سکنه . آب آن از استخر. محصول آنجا برنج ، توتون ، سیگار و صیفی . شغل ...
-
طراز یزدی
لغتنامه دهخدا
طراز یزدی . [ طَ زِ ی َ ] (اِخ ) هدایت آرد: نامش میرزا عبدالوهاب . فاضل ادیب و با خطی لایق و فضلی فایق است ، اما ملاقاتش میسر نشده [ و ] استماع افتاده که در این اوان رحلت یافته است . از اوست :گفتم که مار بوده نگهبان گنج زرداری نگاهبان ز چه بر گنج حسن...
-
شش طراز
لغتنامه دهخدا
شش طراز. [ ش ِ طَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش خلیل آباد واقع در باختر کاشمر، سر راه شوسه ٔ عمومی سبزوار. دارای 6 آبادی . دارای 2502 تن سکنه . دیه های مهم : جابور (با 1689 جمعیت ). کندر(با 2203 جمعیت ). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
عمل طراز
لغتنامه دهخدا
عمل طراز. [ ع َم َ طِ / طَ ] (نف مرکب ) عامل و متصدی . (آنندراج ).- عمل طراز فلک ؛ عقل عاشر که آن را عقل فعال نیز گویند. (آنندراج ) : عمل طراز فلک در صلاح کون و فساداگر نهد بخلاف مصالح تو مدار.عرفی (از آنندراج ).
-
لعل طراز
لغتنامه دهخدا
لعل طراز. [ ل َ طِ /طَ ] (نف مرکب ) نگارنده ٔ لعل . (برهان ) : لعل طراز کمر آفتاب حله گر خاک و حلی بند آب . نظامی .|| آفریننده ٔ لعل . (برهان ). ایجادکننده ٔ لعل . (آنندراج ).