کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طبیعت بی جان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
طبیعت کردن
لغتنامه دهخدا
طبیعت کردن . [ طَ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چون طفل رضیع خنده کند یا حرف زند، گویند طبیعت کرده است ، یعنی طبیعت و استعدادی به هم رساند. و این محاوره است و سند این در نثر نعمت خان عالی دیده شده ، در هند مستعمل است . (آنندراج ).
-
طبیعت شناس
لغتنامه دهخدا
طبیعت شناس . [ طَ ع َ ش ِ ] (نف مرکب ) کنایه از طبیب و معالج باشد. (برهان ). طبیب حاذق : امید عافیت آنگه بود موافق طبعکه نبض را به طبیعت شناس بنمائی . سعدی (از آنندراج ).طبیعت شناسان هر کشوری سخن گفت با هر یک از هر دری .سعدی (بوستان ).
-
شوخ طبیعت
لغتنامه دهخدا
شوخ طبیعت . [طَ ع َ ] (ص مرکب ) دلشاد و خوش طبع. (ناظم الاطباء).
-
نازک طبیعت
لغتنامه دهخدا
نازک طبیعت . [ زُ طَ ع َ ] (ص مرکب ) نازک طبع : تو ای نازک طبیعت می بری دل را نمی دانی که چندین کاروان ناله می آید به دنبالش .ناصر علی (از آنندراج ).
-
مغشوش طبیعت
لغتنامه دهخدا
مغشوش طبیعت . [ م َ طَ ع َ ] (ص مرکب ) حیله باز. فریبنده . (از ناظم الاطباء).
-
خارق طبیعت
لغتنامه دهخدا
خارق طبیعت . [ رِ ق ِ طَ ع َ ] (ص مرکب ) فوق طبیعت . خارق العاده ، اموری که در طبیعت جریانش بر خلاف این امر است . فائق الطبیعة.
-
خشک طبیعت
لغتنامه دهخدا
خشک طبیعت . [ خ ُ طَ ع َ ] (ص مرکب ) سختگیر. رجل مجعار؛ مرد بسیارخشک طبیعت . (منتهی الارب ).
-
خلاف طبیعت
لغتنامه دهخدا
خلاف طبیعت . [ خ ِ / خ َ ف ِ طَ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ضد خوی و رسم و قانون . (ناظم الاطباء). || مخالف ذات . مخالف راه و رسم طبیعت . مخالف جریان طبیعی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
شادی مرگ
لغتنامه دهخدا
شادی مرگ . [ م َ ] (اِ مرکب ) موتی که بسبب شادی بسیار که یکبارگی در طبیعت درآید پیدا میگردد. (غیاث ). || (ص مرکب ) آنکه از غایت شادی بمیرد. (آنندراج ) : مگو از زخم شمشیرت ز جان بی برگ گردیدم مرا تیغت نکشت ، از شوق شادی مرگ گردیدم . طاهر وحید (از آنند...
-
جذبة
لغتنامه دهخدا
جذبة. [ ج َ ب َ ] (ع اِ) مسافت بعید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مسافت . (اقرب الموارد).- جذبة من غزل ؛ یک تاب از ریسمان که زنان بدوک دهند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || یکبار کشیدن . (غیاث اللغات ). || در تداول تصوف و عرفان ، کشش قلبی ....
-
غریزی
لغتنامه دهخدا
غریزی . [ غ َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به غریزة. رجوع به غریزه شود. طبیعی چه غریزه به معنی طبیعت است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ذاتی . جبلی . فطری . خِلْقی . نهادی . سرشتی . مقابل مکتسب : گو فرازآیند و شعر اوستادم بشنوندتا غریزی روضه بینند و طبیعی نسترن...
-
فرد
لغتنامه دهخدا
فرد. [ ف َ ] (ع ص ) تنها. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). متفرد. (اقرب الموارد). منفرد و مجرد. (ناظم الاطباء) : لاجرم تن آسان وفرد می باشد و روزگار کرانه می کند. (تاریخ بیهقی ).جفت بدم دی شدم امروز فردوای به من از غم فردای من . سوزنی .دل نقشی از ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الخضر معروف به خضرویه ٔ بلخی . یکی از بزرگان صوفیه و او را کتابی است به نام الرعایة بحقوق اﷲ. (کشف المحجوب هجویری ). و در صفةالصفوة (ج 4 ص 337) آمده است که : کنیه ٔوی ابوحامد و مصاحِب ابوتراب نخشبی و حاتم اصم بود و نزد [ ب...
-
ناهموار
لغتنامه دهخدا
ناهموار. [ هََ م ْ ] (ص مرکب ) غیرمسطح . درشت . دارای پستی و بلندی . (ناظم الاطباء). پر نشیب و فراز. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ناصاف . خشن . زمخت . قلمبه . ناخار. درشتناک . حزن : نشیب هاش چو چنگال های شیر درازفرازهاش چو پشت پلنگ ناهموار. فرخی .آب را...