کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طبق کشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طبق کشی
لغتنامه دهخدا
طبق کشی . [ طَ ب َک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) شغل طبق کش . باربری به طبق .
-
واژههای مشابه
-
طبق طبق
لغتنامه دهخدا
طبق طبق . [ طَ ب َ طَ ب َ ] (ق مرکب ) آنچه بتوالی بر طبقها بود. کنایه است از تعداد بسیار : ببین به دیده ٔ انصاف نظم خاقانی طبق طبق ز جواهر بر انتخاب بریز. خاقانی .- امثال :افاده ها طبق طبق .
-
هفت طبق
لغتنامه دهخدا
هفت طبق . [ هََ طَ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه از طبقات آسمان است . || نیز هفت طبقه ٔ زمین . (برهان ).
-
ابن طبق
لغتنامه دهخدا
ابن طبق . [ اِ ن ُ طَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) ماریست زرد.
-
طبق زدن
لغتنامه دهخدا
طبق زدن . [ طَ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) آرامش زن با زن . سحق . مساحقه . رجوع به طبق شود.
-
طبق زنبور
لغتنامه دهخدا
طبق زنبور. [ طَ ب َ ق ِ زَم ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خانه ٔ زنبور است . (برهان ).
-
طبق بند
لغتنامه دهخدا
طبق بند. [ طَب َ ب َ ] (نف مرکب ) چینی بندزن . کاسه بند : بر دل هر شکسته زد غم توچون طبق بند از صنیعت فش .شهید.
-
طبق پوش
لغتنامه دهخدا
طبق پوش . [ طَ ب َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مکبة. سرپوش : گفت برخیز و این ورق برداروین طبق پوش ازین طبق بردار. نظامی .حریفی جنس دید و خانه خالی طبق پوش از طبق برداشت حالی . نظامی .طبق پوش برداشت ازخوان دُرز دُر دامن شاه را کرد پُر.نظامی .
-
طبق ده
لغتنامه دهخدا
طبق ده . [ طَ ب َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری ، واقع در3هزارگزی شمال خاوری ساری بین رود تجن و نکا. دشت ، جنگلی ، معتدل ، مرطوب مالاریائی با 900 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ نکا. محصول آن برنج ، غلات ، پنبه ، صیفی و...
-
طبق زن
لغتنامه دهخدا
طبق زن . [ طَ ب َ زَ ] (نف مرکب ) سعتری . سَحّاقه : اهل بغداد را زنان بینی طبقات طبق زنان بینی . خاقانی .رجوع به مجموعه ٔمترادفات ص 238 شود.
-
طبق زنی
لغتنامه دهخدا
طبق زنی . [ طَ ب َ زَ ] (حامص مرکب ) طبق زدن . مساحقه .
-
طبق سر
لغتنامه دهخدا
طبق سر. [ طَ ب َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 10هزارگزی شمال خاوری فریمان و 8هزارگزی شمال شوسه ٔ مشهد به تربت جام . کوهستانی و معتدل با 162 تن سکنه . آب آن از قنات .و محصول آن غلات ، بنشن و میوه ها. شغل اهالی ...
-
طبق کش
لغتنامه دهخدا
طبق کش . [ طَ ب َ ک َ / ک ِ ](نف مرکب ) طبقدار. حمال که چیزها بطبق بر سر برد.
-
طبق گر
لغتنامه دهخدا
طبق گر. [ طَ ب َ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه طبق سازد.