کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طبقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طبقی
لغتنامه دهخدا
طبقی . [ طَ ب َ ] (اِ) نوعی جامه است : و کتان و طبقی باید پوشید (اندر فصل تابستان ) و کرباس نرم گازر شست که بتن بازنگیرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
واژههای همآوا
-
تبغی
لغتنامه دهخدا
تبغی . [ ت َ ب َغ ْ غی ] (ع مص ) طلبیدن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). جستن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تبقی
لغتنامه دهخدا
تبقی . [ ت َ ب َق ْ قی ] (ع مص ) زنده و باقی گذاشتن . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نگه داشتن . (از اقرب الموارد). و رجوع به تبقیةشود.
-
جستوجو در متن
-
دارنگ
لغتنامه دهخدا
دارنگ . [ رِ ] (اِ) خوانی یا طبقی که گوشت بر آن نهند. (آنندراج ).
-
گوشت دان
لغتنامه دهخدا
گوشت دان . (اِ مرکب ) ظرف گوشت . دوری و یا طبقی که در آن گوشت میگذارند. (ناظم الاطباء).
-
طشت و طبق
لغتنامه دهخدا
طشت و طبق . [ طَ ت ُ طَ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع : طشت و طبقی نچیده ایم .
-
طبنگ
لغتنامه دهخدا
طبنگ . [ طَ ب َ ] (اِ) طبقی است پهن وبزرگ از چوب که بقالان اجناس در آن کنند. (برهان ).
-
پاتینی
لغتنامه دهخدا
پاتینی . (اِ) دانه برافشان . چَچ . طبقی از چوب به هیأت برهونی که غله بدان افشانند پاک کردن را. پاتین . رجوع به پاتنی شود.
-
چبین
لغتنامه دهخدا
چبین . [ چ ُ / چ َب ْ بی ] (اِ) طبقی را گویند که از چوب بید بافته باشند. (برهان ) (جهانگیری ). طبقی که از چوب بافته باشند. (انجمن آرا) (آنندراج ). طبقی که از شاخه های باریک درخت بید سازند. جبین . چپین . سبد. طبق . سله : بگسترد کرباس و چبین نهادبه چبی...
-
انگبینه
لغتنامه دهخدا
انگبینه . [ اَ گ َ / گ ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) نام حلوایی است و آن عسلی باشد که نیک بقوام آورده باشند و بر طبقی ریزند تا سخت شود و دندان گیرگردد. (برهان قاطع). نام حلوایی است که از انگبین پزند و در طبقی ریزند تا سرد شود بخورند. (انجمن آرا)(...
-
تبشی
لغتنامه دهخدا
تبشی . [ ت َ ] (اِ) طبقی باشد که از مس و ارزیز و نقره و امثال آن بسازند و لب آن را باریک و برگشته بکنند. (فرهنگ جهانگیری ). طبقی باشد لب گردان از مس و نقره و طلا هم سازند. (برهان ) (ناظم الاطباء). طبقی باشد آب گردان از مس و غیره . (انجمن آرا) (آنندرا...
-
تریان
لغتنامه دهخدا
تریان . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) طبقی بود که از بید بافند بر مثال سله . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 327). چیزی باشد از شاخ بید بافته بر مثال طبقی . (حاشیه ٔ همین کتاب ). چپینی باشد بر مثال طبقی ازبید. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). طبقی بافته که از شاخ بید بافند. (صحا...
-
مثعنجرة
لغتنامه دهخدا
مثعنجرة. [ م ُ ع َ ج ِ رَ ] (ع ص )پلک چشم که چرک ریزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || طبقی که روغن از آن بچکد. (ناظم الاطباء).