کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طبقهبندیشده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
طبقه بندی
لغتنامه دهخدا
طبقه بندی . [ طَ ب َ ق َ / ق ِ ب َ ] (حامص مرکب ) (در حیوان و نبات و غیره ) رده بندی . (فرهنگستان ). صف بندی . تبویب .- طبقه بندی کردن ؛ رده بندی کردن . تبویب کردن .
-
طبقة
لغتنامه دهخدا
طبقة. [ طَ ب َ ق َ ] (اِخ ) زنی بود زیرک و دانا که به نکاح مردی دانا و هوشیار موسوم به شن ّ آمد. و منه المثل : وافق شن ٌ طبقة و قیل شن حی ٌ من عبدالقیس ، کانوا یکثرون الغارة علی الناس حتی اغاروا علی طبقة، هی ایضا قبیلة، فهزمتهم طبقة، فضرب َ بهم المثل...
-
طبقة
لغتنامه دهخدا
طبقة. [ طَ ب َ ق َ ] (اِخ ) نام پدر قبیله ای از عرب . (منتهی الارب ).
-
طبقة
لغتنامه دهخدا
طبقة. [ طَ ب َق َ ] (ع اِ) مؤنث طبق . (منتهی الارب ). || پُشت . نسل . || اشکوب . (فرهنگستان ). آرشیان مرتبه . مرتبت . || تاه . تُو. || هر درک از ادراک دوزخ . ج ، طبقات . || گروه . یک جنس از مردم . (منتهی الارب ). || صنف . رده : چنانکه پدر وی بر وی ج...
-
طبقة
لغتنامه دهخدا
طبقة. [ طَ ب ِ ق َ ] (ع ص ) یدٌ طبقةٌ؛ دست به پهلو چسبیده و کوتاه درکشیده . (منتهی الارب ).
-
طبقة
لغتنامه دهخدا
طبقة. [ طَ ق َ ] (ع اِ) بالفتح و سکون الموحدة، لغة لقوم متشابهون ، و فی اصطلاح المحدثین ، عبارةٌ عن جماعة اشترکوا فی السن و لقاء المشایخ و الاخذ عنهم . فاما ان یکون شیوخ هذا الراوی شیوخ ذلک ، او یماثل او یقارن شیوخ هذا،شیوخ ذلک ، و بهما اکتفوا بالتشا...
-
طبقة
لغتنامه دهخدا
طبقة. [ طِ ق َ ] (ع اِ) ساعت از روز. || دام که بدان شکار کنند. (منتهی الارب ). تَله . ج ، طِبق .
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش َ ؟ ] (اِ) علم و نشان . (غیاث اللغات ).
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش َ دَه ْ ] (ع اِ) رجوع به شَدْه ْ، شود.
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش َدْ دَ / دِ ] (اِ) ظاهراً اسم است از شد به معنی بستن عربی و معنی کمربند می دهد : شده والای گلگون در گلستان رخوت غیرت سنبل شمر این را و آن رشک سمن . نظام قاری (دیوان البسه ص 30).سیه گلیمی شده سفیدروئی بیت دو آیتند بهر دو خطی به می مسطور. نظا...
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش َدْه ْ ] (ع اِ) بیخودی و دهشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شدن : کاری است شده . (یادداشت مؤلف ). گشته . گردیده . بوده . وقوع یافته . واقع شده : مهر مفکن بر این سرای سپنج کاین جهان پاک بازی و نیرنج نیک او را فسانه دار شده بد او را کمرت تنگ به تنج . رودکی . || رفته ...
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش ُدْه ْ ] (ع اِ) رجوع به شَدْه ْ، شود.
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ش َ دَه ْ ] (ع مص ) شکستن سر کسی را. || بیخود کردن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
شدة
لغتنامه دهخدا
شدة. [ ش َدْ دَ ] (ع مص ) یکبار حمله کردن . (منتهی الارب ). حمله کردن در جنگ . (از اقرب الموارد). || (اِ) تشدید « ّ ». (یادداشت مؤلف ).