کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طبعاً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طبعاً
لغتنامه دهخدا
طبعاً. [ طَ عَن ْ ] (ع ق ) بالطبع. طبیعة. خواهی نخواهی .
-
واژههای همآوا
-
تباء
لغتنامه دهخدا
تباء. [ ت َب ْءْ ] (ع مص ) لغتی در وَبْاء است که واو به تا بدل شده است . (منتهی الارب ). رجوع به «وباء» شود.
-
تباع
لغتنامه دهخدا
تباع . [ ت ِ ] (ع مص ) پس روی عمل کسی کردن و در پی یکدیگر رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). متابعة. (منتهی الارب ). الولاء فی العمل . (اقرب الموارد). متابعت .
-
تباع
لغتنامه دهخدا
تباع .[ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ تَبیع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تبیع شود.
-
تبعاً
لغتنامه دهخدا
تبعاً. [ ت َ ب َ عَن ْ ] (ع ق ) بالتبع. (فرهنگ نظام ). || تبع تبعاً؛ پیرو و تابع بودن . (فرهنگ نظام ).
-
طباع
لغتنامه دهخدا
طباع . [ طَب ْ با ] (اِخ ) ابوجعفر محمدبن عیسی الطباع . از مردم بغداد. (انساب سمعانی ورق 265 «ب »).
-
طباع
لغتنامه دهخدا
طباع . [ طَب ْ با ] (اِخ ) ابویحیی عیسی بن یوسف بن عیسی الطباع . از مردم بغداد. وی از خلیل بن محمد کلبی و بقولی کلابی و ابوبکربن عیاش و ابن ابی فدیک و بشربن عمر زهرانی و عموی او اسحاق بن عیسی حدیث کرده و برادرش محمدبن یوسف و ابوبکربن ابی الدنیا و عبد...
-
طباع
لغتنامه دهخدا
طباع . [ طَب ْ با ] (اِخ ) اسحاق بن یوسف طباع . از مردم بغداد که به اذنه رهسپار شد و در آنجا سکونت گزید. وی از مالک بن انس و حمادبن زید و سلام بن ابومطیع و جریریةبن اسما و فرعة (کذا)بن سوید و عبدالرحمن بن ابی الزیاد و شریک و هیثم حدیث کرده و پسر براد...
-
طباع
لغتنامه دهخدا
طباع . [ طَب ْ با ] (ع ص ) مُهرزن . || سازنده ٔ هرچه باشد. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سازنده ٔ تیغ. (منتهی الارب ). شمشیرگر. (مهذب الاسماء) سازنده ٔ شمشیر. (سمعانی ). || صاحب طبیعت ذکی . || کوزه گر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
طباع
لغتنامه دهخدا
طباع . [ طِ ] (ع اِ) ج ِ طبع. سرشت . (دهار) (مهذب الاسماء) (السامی ). طبیعت . سرشت مردم که زایل نشود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سرشت که مردم را بدان آفریده اند. اخلاقی که از مطعم و مشرب در آدمی پیدا و مستحکم و ممتنعالزوال گردد. (منتهی الارب ). السجی...
-
جستوجو در متن
-
بطبع
لغتنامه دهخدا
بطبع. [ ب ِ طَ ] (ق مرکب ) موافق طبع. بمیل . طبعاً.
-
درویش نهاد
لغتنامه دهخدا
درویش نهاد. [ دَرْ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) درویش طبیعت . درویش طبع. آنکه طبعاً درویش است . || صادق . ساده . بی آلایش .
-
فطرة
لغتنامه دهخدا
فطرة. [ ف ِ رَ تَن ْ ] (ع ق ) فطرتاً. از روی فطرت و طبیعت . از روی سرشت و خلقت . عادتاً. طبعاً.