کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طباخی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طباخی
لغتنامه دهخدا
طباخی . [ طَب ْ با ] (حامص ) آشپزی . باورچیگری . دیگ پزی . طباخة.
-
جستوجو در متن
-
آشپزی
لغتنامه دهخدا
آشپزی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) طباخی . خوالیگری . دیگپزی . پزندگی . خوراک پزی . طباخت . خورده پزی .
-
طباخة
لغتنامه دهخدا
طباخة.[ طِ خ َ ] (ع اِمص ) باورچیگری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آشپزی . خوالیگری . دیگ پزی . طباخی . حرفت آشپزی .
-
کارم
لغتنامه دهخدا
کارم . [ رِ ] (اِخ ) ماری - انتوان . طباخ فرانسوی متولد در پاریس . مؤلف کتبی چند در هنر طباخی . (1784 - 1833).
-
باورچیگری
لغتنامه دهخدا
باورچیگری . [ وَ گ َ ] (حامص مرکب ) آشپزی . خوالیگری . طباخی . دیگ پزی . طباخت . (منتهی الارب ).
-
پیر کله پز
لغتنامه دهخدا
پیر کله پز. [ رِ ک َل ْ ل َ / ل ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طباخی که سر بریان و پاچه پزد. (شرفنامه ).
-
خوراک پز
لغتنامه دهخدا
خوراک پز. [ خوَ / خ ُ پ َ] (نف مرکب ) پزنده ٔ خوراک . آشپز. طباخ . || طباخی که طعامهای خارجیان پزد. (یادداشت مؤلف ).
-
خوراک پزی
لغتنامه دهخدا
خوراک پزی . [ خوَ / خ ُ پ َ ] (حامص مرکب ) غذاپزی . آشپزی . طباخی . (یادداشت بخط مؤلف ).- چراغ خوراک پزی ؛ چراغهایی که برای پختن غذا بکار می رود.
-
خوردی پزی
لغتنامه دهخدا
خوردی پزی . [ خوَرْ / خُرْ پ َ ] (حامص مرکب ) آشپزی . طباخی . خوراک پزی . || دیزی پزی . خوردی فروشی . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دکان خوردی پزی .
-
نعمت خان علی
لغتنامه دهخدا
نعمت خان علی . [ ن ِ م َ ع َ ] (اِخ ) از پارسی گویان هندوستان است در عهد عالمگیر و شاهجهان می زیسته و به سال 1120 هَ . ق . درگذشته ،منظومه ای به عنوان «حسن و عشق » و کتابی به نام «خوان نعمت » در موضع طباخی آرد. (از قاموس الاعلام ج 6).
-
چلوپز
لغتنامه دهخدا
چلوپز. [ چ ِ / چ ُ ل َ / لُو پ َ ] (نف مرکب ) آنکه چلوپزی داند. پزنده و طبخ کننده ٔ چلو. طباخی که در پختن چلو تخصص دارد. کسی که چلوپزی را پیشه دارد. آنکس که در چلوپزخانه کار چلو پختن با اوست . چلوی . و رجوع به چلو و چلوپزخانه و چلوپزی و چلوی شود.
-
خوالیگری
لغتنامه دهخدا
خوالیگری . [ خوا / خا گ َ ] (حامص مرکب ) دیگ پزی . طباخی . آشپزی . طِباخَت . باورچی گری . آشپزی . خوراک پزی . خوردی پزی . (یادداشت بخط مؤلف ) : یکی گفت ما را بخوالیگری بباید بر شاه رفت آوری . فردوسی .برفتند و خوالیگری ساختندخورشها باندازه پرداختند. ...
-
نافع قمی
لغتنامه دهخدا
نافع قمی . [ ف ِ ع ِ ق ُم ْ می ] (اِخ ) از شاعران قرن یازدهم است و به روایت نصرآبادی «به طباخی مشغول بوده همتش به آن راضی نشده ... این بیت را گفته بود:یک سر رشته وجود و سر دیگر عدم است نیست فرقی به میان این چه حدوث وقدم است .و به خدمت مولانا عبدالرزا...
-
چمچه
لغتنامه دهخدا
چمچه . [ چ ُ / چ َ چ َ / چ ِ ] (اِ) قاشق و کفگیر کوچک . (آنندراج ). ملاغه و ملعقه و کفگیر. (ناظم الاطباء). چمچم . خَطیفَه . (منتهی الارب ) : غریبی گرت ماست پیش آورددوپیمانه آبست و یک چمچه دوغ . سعدی .آن دیگ لب شکسته ٔ صابون پزی ز من آن چمچمه ٔ هریسه ...