کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طاهی
لغتنامه دهخدا
طاهی . (اِخ ) اسم سوره ای از قرآن . «طه » یا «طاها[ » سوره ٔ بیستم از قرآن ] : تا خانه ای از فلک بود جوزاتا سوره ای از نُبی بود طاهی . جمال الدین عبدالرزاق .رجوع به طاها و طه شود.
-
طاهی
لغتنامه دهخدا
طاهی . (ع ص ) گوشت پز. بریان ساز. || نان پز. || پزنده ٔ هر نوع خوراکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طباخ . آشپز. دیگ پز. ج ، طهاة. (مهذب الاسماء).
-
واژههای همآوا
-
تاحی
لغتنامه دهخدا
تاحی . (ع ص ) باغبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مؤلف نشوءُاللغة آرد: و عوام مصر یعرفون «الجنائنی »، و العراقیون یعرفون «البغوان » او «البغوانجی » او «الباغبان » و کان فصحاء العهد العباسی یقولون فی هذا المعنی «البستانبان ». اما «التاحی »، بالحاء ال...
-
طاحی
لغتنامه دهخدا
طاحی . (ع ص ) گروه بزرگ . || گسترده . || بالا برآمده . || آنچه پر کند هر چیز را. || درازکشیده . یقال : ضربه ُ ضربة طحا منها؛ ای امتدّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طاحی
لغتنامه دهخدا
طاحی . [ حی ی ] (ص نسبی ) اسم منسوب به بنی طاحیه که از محله های بصره است . (سمعانی ). || منسوب به طاحیةبن سودبن حجر که بطنی است از اَزد. (منتهی الارب ). رجوع به طاحیه شود. || (ع ص ) کرکس که در هوا گرد مردار گردد. ج ، طواحی .
-
جستوجو در متن
-
گوشت پز
لغتنامه دهخدا
گوشت پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) پزنده ٔ گوشت . آنکه طبخ گوشت کند. طاهی . (منتهی الارب ).
-
بریان ساز
لغتنامه دهخدا
بریان ساز. [ ب ِرْ ] (نف مرکب ) بریان سازنده . بریانی پز. کباب پز. طاهی . (از منتهی الارب ).
-
طهات
لغتنامه دهخدا
طهات . [ طُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طاهی ، بمعنی گوشت پز. بریان ساز. نان پز. پزنده ٔ هر نوع خوردنی . (آنندراج ).
-
پزنده
لغتنامه دهخدا
پزنده . [ پ َ زَ دَ / دِ ] (نف ) طباخ . طأهی . خوالیگر. دیگ پز. آشپز. باورچی . خوراک پز. || آنچه بر زخم و جراحت نهند. پختن مادّه را مرهم . ملهم . (برهان ).
-
نان پز
لغتنامه دهخدا
نان پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) خباز. (منتهی الارب ) (دهار). طالم . طاهی . (منتهی الارب ). نانوا. (ناظم الاطباء). آنکه نان می پزد : نقل است که در پیش مریدی حکایت می کرد که در بصره نان پزی هست که درجه ٔ ولایت دارد، مرید برخاست و به بصره رفت آن نان پز را دی...
-
خباز
لغتنامه دهخدا
خباز. [ خ َب ْ با ] (ع ص ، اِ) نان پز. نانوا. (دهار) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (ازتاج العروس ) (از انساب سمعانی ). نانبا : دین ز کرار جونه از طرارخز ز بزاز چونه از خباز. سنائی .نما...