کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاهره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پارسازن
لغتنامه دهخدا
پارسازن . [ زَ ] (اِ مرکب ) زن ِ پارسا. زن ِ پاکدامن . زن ِ پرهیزکار. عفیفه . کریمه . طاهره . حصناء. محصنه . عفّه : بگیتی بجز پارسازن مجوی زن بدکنش خواری آرد بروی .فردوسی .
-
ریحانة
لغتنامه دهخدا
ریحانة. [رَ ن َ ] (اِخ ) ریحانه . نام مادر حضرت رضا علیه السلام ، امام هشتم شیعیان . که کنیزکی بود. (از مجمل التواریخ و القصص ). نام مادر حضرت را نجمه نوشته اند که بعد به «تکتم » و «طاهره » مسمی شده و ظاهراً این قول استوار نمی نماید. رجوع به منتهی ال...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت مسعود نهشلی . زوجه ٔ امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 131). لیلی بنت مسعودبن خالدبن ثابت الربیعی التمیمی از زوجات طاهره ٔ جناب مرتضوی . (حبیب السیر). وی مادر عبیداﷲ و ابوبکر است از آن حضرت .
-
پاکزن
لغتنامه دهخدا
پاکزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) عفیفه . حصناء. محصنه . کریمه . طاهره : به ایرانیان گفت کان پاکزن مگر نیست با این بزرگ انجمن . فردوسی .بدو گفت بهرام کای پاکزن مرا اندرین داستانی بزن . فردوسی .همی گفت هر کس که این پاکزن چه نیکو سخن گفت بر انجمن . فردوسی .بگف...
-
بافو
لغتنامه دهخدا
بافو. (اِخ ) نام مادر سلطان محمد سوم و زن سلطان مراد ثالث پادشاه عثمانی و معروف به صفیه (در اعلام النساء: طاهره ) است . وی دختر یکی از حکام ونیزی کورفو و بس زیبا بود و در حدود 1560 م . بدنیا آمد و در جوانی بوسیله ٔ دریانوردان ترک ربوده شد و به حرم سل...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (ع ص ) پاک . ج ، اطهار. (منتهی الارب ) (آنندراج ): رجل طاهر الثیاب ؛ مرد پاکیزه لباس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ثیاب طهاری ؛ ج ، طُهران است (گویا غیرقیاسی ). (منتهی الارب ) (آنندراج ). ضد نجس . مقابل پلید. پاکیزه : نفس او پاکیزه است و...
-
اده بالی
لغتنامه دهخدا
اده بالی . [ ] (اِخ ) یکی از پیشوایان و رؤسای علما و مشایخ عثمانی . مولد او قره مان . او پس از فراگرفتن مقدمات علوم بشام رحلت کرد و از علمای آن ناحیت فقه و حدیث و تفسیر و دیگر دانشها آموخت و بموطن خویش بازگشت و بسلطان عثمان خان پیوست و مرجع کل مسائل...
-
خدیجه
لغتنامه دهخدا
خدیجه . [ خ َ ج َ ] (اِخ ) الکبری مشهور به ام المؤمنین ، اول زن پیغمبر اسلام است که دختر خویلدبن اسدبن عبدالعزی بن قصی از اشراف قریش بود. مادر مشارالیها فاطمه بنت زائدةالاصم از اولاد عامربن لؤی است . بزمان جاهلیت خدیجه را طاهره می گفتند و حضرت رسال...
-
علوی
لغتنامه دهخدا
علوی . [ ع َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به علی . رجوع به علی شود. کسی که از اولاد علی بن ابی طالب (ع ) باشد. (ناظم الاطباء). مصطلح آن است که کسی را که از اولاد علی و فاطمه (ع ) باشد علوی گویند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) : چون کار آل برمک بالا گرفت ... ...
-
فاطمة
لغتنامه دهخدا
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر محمدبن عبداﷲ، پیامبر گرامی اسلام . در بیستم جمادی الثانیه به سال پنجم بعثت در مکه به دنیا آمد. مادرش خدیجه بود. او را به القاب سیدة نساء العالمین ، طاهرة، صدیقة، زاکیة، راضیة، مرضیة، بتول ، زهرا و مادرش را به لقب بنت خوی...
-
معظم
لغتنامه دهخدا
معظم . [ م ُ ع َظْ ظَ ] (ع ص ) بزرگ داشته شده و بزرگ شمرده و به بزرگی صفت نموده شده . (آنندراج ). بزرگ کرده شده و بزرگ داشته و به بزرگی توصیف شده و بزرگ شمرده شده وتعظیم شده و محترم . (ناظم الاطباء). اگرچه مُعَظَّم ومُعظَم قریب المعنی هستند اما اغلب ...
-
اثلق
لغتنامه دهخدا
اثلق . [ اَ ل َ ] (اِ) فلفل بَرّی است بلغت بربری و آن را به شیرازی تخم دل آشوب گویند. برگ آن مانند برگ زیتون باشد و پنجنگشت همان است و آن بیشتر در کناره های رودخانه روید، خوردن آن منی را خشک سازد و بعربی حب ّالفقد خوانند. (برهان قاطع). علی بن حسین ان...
-
معدوم
لغتنامه دهخدا
معدوم . [ م َ ] (ع ص ) آنکه موجود نبود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیست و نابود و چیزی که موجود نباشد. (ناظم الاطباء). خلاف موجود. (از اقرب الموارد). نیست . نیسته . نچیز. نابود. نابوده . نیست شده . نابودشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همه هریک به...
-
پسر
لغتنامه دهخدا
پسر. [ پ ُ / پ َ س َ ] (اِ) پور. پوره . (برهان قاطع). پُس . فرزند نرینه . ریکا. ابن . ولد. ریمن ؟. (برهان قاطع). واد؟. (برهان قاطع). ابنم . (منتهی الارب ) : پسر بُد مر او را یکی خوبروی هنرمند و همچون پدر نامجوی . فردوسی .بخوردن نشستند با یکدگرسیاوش پ...
-
پاکیزه
لغتنامه دهخدا
پاکیزه . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) صاحب غیاث اللغات گوید: منسوب به پاک زیرا که مرکب است ازلفظ پاک و ایزه که کلمه ٔ تصغیر و نسبت است و نظیر این آتشیزه بمعنی کرم شب تاب و چون کلمه ٔ نسبت زائد می آید میتواند که پاکیزه مزید علیه پاک بود یا مرکب ازلفظ پاکی و ...