کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طافح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طافح
لغتنامه دهخدا
طافح . [ ف ِ ] (ع ص ) مست پر از شراب که از خود خبر ندارد. (منتهی الارب ). بدمست که پر شده باشد از شراب . (غیاث اللغات ). مست طافح که بیش نتواند آشامید. پر از شراب . (مهذب الاسماء). سیاه مست . مست ِ مست . مستی مست . لول . مست ِ خراب : هر که از خُم ِّ ...
-
واژههای همآوا
-
تافه
لغتنامه دهخدا
تافه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) مبدل تابه است . (فرهنگ نظام ). رجوع به تابه و تاوه شود.
-
تافه
لغتنامه دهخدا
تافه . [ ف ِه ْ ] (ع اِ) چیز حقیر و اندک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حدیث : کانت الید لاتقطع فی الشی ٔ التافه . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
لول
لغتنامه دهخدا
لول . (ص ) طافح . مست مست : مست لول ؛ شوله مست . سیاه مست . مست طافح . سخت مست .
-
پیان
لغتنامه دهخدا
پیان . (روسی ، ص ) مست . سکران . مست ِمست . طافح . لول . مست لایعقل . که سر از پای نشناسد.
-
گلست
لغتنامه دهخدا
گلست . [ گ َ ل َ ] (ص ) خرست . گرست . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سیاه مست و بعربی طافح خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ).
-
طافحة
لغتنامه دهخدا
طافحة. [ ف ِ ح َ ] (ع ص ) تأنیث طافح . خشک هرچه باشد: و منه رکبة طافحة؛ للتی لایقدر ان یقبضها. (منتهی الارب ). || زانوی خشک که تا نشود.
-
سیاه مست
لغتنامه دهخدا
سیاه مست . [ م َ ] (ص مرکب ) بدمست . (آنندراج ). مردم مست افتاده بیهوش . (ناظم الاطباء). مست طافح . مست مست . مست خراب .
-
سیه مست
لغتنامه دهخدا
سیه مست . [ی َه ْ م َ ] (ص مرکب ) بدمست . بسیار مست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سیاه مست . طافح . رجوع به سیاه مست شود.
-
پیل پیلی خوردن
لغتنامه دهخدا
پیل پیلی خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) (فعل اتباعی ) از هر سوی مایل بسقوط گردیدن هنگام رفتن ، چنانکه مستی طافح . چون مستان گاه رفتن گاهی بسویی و گاهی بدیگر سوی متمایل شدن . پیل پیلی رفتن .
-
سافح
لغتنامه دهخدا
سافح . [ ف ِ ] (ع ص ) ریزان . (منتهی الارب ). ریزنده ٔ خون یا اشک . (از شرح قاموس ) : مساقی جویبارش به آب سافح چون سواقی سیم ساق از شراب طافح . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 24).
-
گرگ مست
لغتنامه دهخدا
گرگ مست . [ گ ُ گ ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گرگی که مست شده باشد. گرگ مست طافح : آهوکا، سگ توام برجه و گرگ مست شوخواب پلنگ نه ز سر گرچه پلنگ گوهری .خاقانی .
-
شوله مست
لغتنامه دهخدا
شوله مست . [ ل َ / ل ِ م َ ] (ص مرکب ) مست طافح . (یادداشت مؤلف ). چولامست . سیاه مست . مست مست : فوجی از سپاه میرزا بابر... به باغ شهر شتافتند و یار علی را شوله مست به دست آورده ... (حبیب السیر).