کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاعت پیشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طاعت پیشه
لغتنامه دهخدا
طاعت پیشه . [ ع َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) طاعت ور. (آنندراج ). عابد.
-
واژههای مشابه
-
طاعت داشتن
لغتنامه دهخدا
طاعت داشتن . [ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) فرمان بردن . گوش بر فرمان داشتن : بیکدیگر مشغول شوند، و همگان طاعت تو دارند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ).
-
طاعت دوست
لغتنامه دهخدا
طاعت دوست . [ ع َ ] (ص مرکب ) دوستدار طاعت . گوش بر فرمان : زن پرهیزکار طاعت دوست با تو چون مغز باشد اندرپوست .اوحدی .
-
طاعت نمای
لغتنامه دهخدا
طاعت نمای . [ ع َ ن ِ / ن ُ / ن َ ] (نف مرکب ) آن که فرمانبری بنماید. که فرمانبری آشکار دارد : فرمانگذار دلبر طاعت نمای من طاعت نمای داده بفرمان گذار دل .سوزنی .
-
طاعت نمود
لغتنامه دهخدا
طاعت نمود. [ ع َ ن ِ / ن ُ / ن َ ] (مص مرکب مرخم ) فرمانبری نشان دادن . اظهار طاعت کردن : رسول به نزدیک امیر اسماعیل آمد و نامه بداد و از طاعت نمود امیر بلخ و گورکانیان خبر داد. (تاریخ بخارا).
-
بی طاعت
لغتنامه دهخدا
بی طاعت . [ ع َ ] (ص مرکب ) (از: بی + طاعت ) بدون پرستش و عبادت . آنکه به بندگی نگراید : از آن پس کت نکوییها فراوان داد بی طاعت گر او را تو بیازاری ترا بیشک بیازارد.ناصرخسرو.بی طاعتی داد این جهان پر از نعیم بیمرش وین بیکناره جانور گشتند بنده یکسرش . ...
-
حسن طاعت
لغتنامه دهخدا
حسن طاعت . [ ح ُ ن ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش خدمتی . گوش به فرمان بودن .
-
جستوجو در متن
-
پرستیدن
لغتنامه دهخدا
پرستیدن . [ پ َ رَ دَ ] (مص ) (یک مصدر بیش ندارد، پرستیدم . پرست !) عبادت . عبادت کردن . اقراء. تقرء. (منتهی الارب ). نسک . تعبد : و [ صقلابیان ] همه آتش پرستند. (حدود العالم ).بت پرستیدن به از مردم پرست پندگیر و کاربند و گوش دار. ابوسلیک گرگانی .همه...
-
حیلت
لغتنامه دهخدا
حیلت . [ ل َ ] (ع اِ) حیلة. مکر. دستان . تدبیر. غدر. بهانه . فریب . (ناظم الاطباء). زرق . دلغم . (لغت نامه ٔ اسدی ) : کنون جویی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت ترادیدم به برنایی فسارآهخته و لانه . کسایی .می بدانید کاین جهان فسوس همه باد است و حیلت و د...
-
شعار
لغتنامه دهخدا
شعار. [ ش ِ ] (ع اِ) نشان و علامت . (ناظم الاطباء). علامت . نشان . ج ، شُعُر. (مهذب الاسماء). || نشانه ٔ گروهی از مردم که بوسیله ٔ آن یکدیگر را شناسند. (فرهنگ فارسی معین ). || نشان وعلامت سلطان یا امیر یا خرقه ای چون علم سیاه یا سفیدو یا کلمه ها که ط...
-
منافق
لغتنامه دهخدا
منافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) آنکه کفر پنهان دارد. (مهذب الاسماء). کسی که در آشکار دعوی مسلمانی کند و در نهان کفر ورزد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). دارای نفاق و دورویی در دین یعنی پنهان کردن کفر و آشکار نمودن ایمان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). آن...
-
پاداشن
لغتنامه دهخدا
پاداشن . [ ش َ ] (اِ) پاداش . پاداشت : دهد ولی ّ ترا کردگار پاداشن دهد عدوی ترا روزگار بادافراه . فرخی .شتابکارتر از باد وقت پاداشن درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه . فرخی .خلق را داند کرد او مهی و داند داشت چه به پاداشن نیک و چه ببد بادافراه . فرخی ...
-
چدن
لغتنامه دهخدا
چدن . [چ ِ دَ ] (مص ) مخفف چیدن باشد. (برهان ). مخفف چیدن است . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). چیدن . (ناظم الاطباء). برداشتن و گرد کردن چیزی را، چنانکه مرواریدهای پراکنده یا دانه های تسبیح را. جمع کردن . گل یا میوه را از درخت کندن . برچدن . ب...