کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاس بادیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چهل طاس
لغتنامه دهخدا
چهل طاس . [ چ ِ هَِ ] (اِ مرکب ) رجوع به طاس چهل کلید شود.
-
گژدم طاس آبگون
لغتنامه دهخدا
گژدم طاس آبگون . [ گ َ دُ م ِ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از برج عقرب است . (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
سر طاس نشاندن
لغتنامه دهخدا
سر طاس نشاندن . [ س َ رِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) زیرپاکشی کردن از کسی . اسرار کسی را بحیله بیرون آوردن . و این ترکیب مأخوذ است از عمل طاس نشاندن معزمان چنانکه وقتی خواهند مال گمشده ای را بیابند طاسی پرآب بیاورند و کودکی را کنار آن طاس نشانند و پارچه ای ...
-
طاس و پنگان
لغتنامه دهخدا
طاس و پنگان . [ س ُ پ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) طاس ساعت . رجوع به طاس ساعت و پنگان شود.
-
طاس چهل کلید
لغتنامه دهخدا
طاس چهل کلید. [ س ِ چ ِ هَِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طاس چل کلید. طاسی است که بر یکدسته کلیدهای آهنین ادعیه نقش کنند و بر آن طاس نیز ادعیه بنگارند وبرای حصول مرادات ادعیه را خوانده ، آب در طاس انداخته بر سر خود ریزند و بعضی دیگر گویند نوعی است خ...
-
سنگ بر طاس زدن
لغتنامه دهخدا
سنگ بر طاس زدن . [ س َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از توبه کردن از شراب خوردن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 100) : سیه پوش چترش چو عباسیان زده سنگ بر طاس بر طاسیان . نظامی .|| کنایه از عیش منغص کردن و شدن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ).
-
جستوجو در متن
-
کاسه
لغتنامه دهخدا
کاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) ظرفی باشد که چیزی در آن خورند. (برهان ). ناجود و قدح و جام و ساغر و پیاله و دوری و طبقچه ٔ بزرگ و یا کوچک مسین و یا چوبین و یا گلین و بادیه و قدح چینی بزرگ و کوچک و هرظرفی که در آن چیزی خورند. (ناظم الاطباء). ظرف مدور از فلز...
-
بصره
لغتنامه دهخدا
بصره . [ ب َ رَ / ب ِ رَ / ب َ ص ِ رَ ] (اِخ ) قبةالاسلام . خزانةالعرب . رعناء. نام شهری از عراق عرب . (غیاث ). شهری از کشور عراق در کنار شطالعرب درنزدیکی محمره (خرم شهر). گویند این لفظ معرب «بس راه » است . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). شهری عظیم...
-
ساده
لغتنامه دهخدا
ساده . [ دَ / دِ ] (ص ) بی نقش و نگار. (انجمن آرا) (آنندراج ). بی نقش . (شرفنامه ٔ منیری ). مقابل منقش . (برهان ). قماش خالی از نقوش . (شعوری ). بی نگار. اطلس (در فلک اطلس ) بی نقش . که نقش ندارد.مقابل نگارین و منقش و منقوش و گلدار: پرند ساده بود و پ...
-
نقش
لغتنامه دهخدا
نقش . [ ن َ ] (ع اِ) صورت . (آنندراج ) (از بهار عجم ) (ناظم الاطباء). تصویر. رسم . ترسیم . شبیه صورت و شکل . توخش . (ناظم الاطباء). شبیه . تمثال : بت اگر چه لطیف دارد نقش به برِدو رخانْت هست خراش . رودکی .که بر آب و گل نقش ما یاد کردکه ماهار در بینی ...