کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاحی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طاحی
لغتنامه دهخدا
طاحی . (ع ص ) گروه بزرگ . || گسترده . || بالا برآمده . || آنچه پر کند هر چیز را. || درازکشیده . یقال : ضربه ُ ضربة طحا منها؛ ای امتدّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طاحی
لغتنامه دهخدا
طاحی . [ حی ی ] (ص نسبی ) اسم منسوب به بنی طاحیه که از محله های بصره است . (سمعانی ). || منسوب به طاحیةبن سودبن حجر که بطنی است از اَزد. (منتهی الارب ). رجوع به طاحیه شود. || (ع ص ) کرکس که در هوا گرد مردار گردد. ج ، طواحی .
-
واژههای همآوا
-
تاحی
لغتنامه دهخدا
تاحی . (ع ص ) باغبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مؤلف نشوءُاللغة آرد: و عوام مصر یعرفون «الجنائنی »، و العراقیون یعرفون «البغوان » او «البغوانجی » او «الباغبان » و کان فصحاء العهد العباسی یقولون فی هذا المعنی «البستانبان ». اما «التاحی »، بالحاء ال...
-
طاهی
لغتنامه دهخدا
طاهی . (اِخ ) اسم سوره ای از قرآن . «طه » یا «طاها[ » سوره ٔ بیستم از قرآن ] : تا خانه ای از فلک بود جوزاتا سوره ای از نُبی بود طاهی . جمال الدین عبدالرزاق .رجوع به طاها و طه شود.
-
طاهی
لغتنامه دهخدا
طاهی . (ع ص ) گوشت پز. بریان ساز. || نان پز. || پزنده ٔ هر نوع خوراکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طباخ . آشپز. دیگ پز. ج ، طهاة. (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
طاحیة
لغتنامه دهخدا
طاحیة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن سودبن حجر. بطنی است از اَزد. طاحی ّ منسوب به وی است . (منتهی الارب ).
-
زاجر
لغتنامه دهخدا
زاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) ابن الصّلت طاحی محدث است و بخاری در تاریخ کبیر [ الکنی ] ترجمه ٔ او را آورده است . (تاج العروس ). ابن قتیبه حدیثی از وی نقل کرده است . (عیون الاخبار).
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عمر طاحی مکنی به ابی عمران . محدث است و از شدادبن سعید روایت کند. عسقلانی او را مجهول گفته است . رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 155 شود.
-
دراز کشیدن
لغتنامه دهخدا
دراز کشیدن . [ دِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ممتد کردن بسمت بالا. یا ممتد کردن بطور افقی . دراز کردن . اًطالة. تَطویل . مَت ّ . مَتن . مَتی ̍ . مَغط. مُماناة: اتلئباب ؛ دراز کشیدن راه . اِسحنطار؛ دراز کشیدن و ناویدن و پهنا گشتن و طویل گردیدن . تطرید؛ ...