کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
طع
لغتنامه دهخدا
طع. [ طَع ع ] (ع مص ) لیسیدن . (منتهی الارب ).
-
تا
لغتنامه دهخدا
تا. (اِ) پهلوی ، tak عدد. شماره : عاصم هفت تا تیر داشت و به هرتائی مردی رابکشت . (کشف الاسرار ج 1 ص 548 از فرهنگ فارسی معین ).گاهی در شماره کردن بعدد، «تا» الحاق کنند: دوتا، ده تا، هزارتا، صدهزارتا، هزارهزارتا. و این «تا» چیزی بر معنی عدد نمی افزاید ...
-
تا
لغتنامه دهخدا
تا. (ع حرف ) اسم اشاره است برای مفرد مونث . تثنیه ٔ آن «تان » و جمع آن «اولاء» است . گاهی «ها» تنبیه به اولش افزوده گردد چون : هاتا، هاتان ، هؤلاء. اگر در مخاطب استعمال شود به آخرش «ک » پیوندد مانند: تاک . تلک . تیک . فتحه دادن تاء «تلک » لغت ردیئی ...
-
تا
لغتنامه دهخدا
تا. [ تَل ْ لا هَِ ] (ع سوگند) (از: ت + اﷲ) ت ، حرف قسم عربی است که در اول اﷲ درآید و آنرا جر دهد و در فارسی مرادف باﷲ، واﷲ، قسم بخدا، بخدا قسم ، سوگندی با خدای است ، و در تازی نیز معادل ایم اﷲ و هیم اﷲ است .
-
تع
لغتنامه دهخدا
تع. [ ت َ ] (علامت اختصاری ) بجای تعالی نویسند. (ناظم الاطباء). رمز است از تعالی . و رجوع به همین کلمه شود.
-
تع
لغتنامه دهخدا
تع. [ ت َع ع ] (ع مص ) درماندن در سخن . || درشکوخیدن ستور در ریگ . || سست شدن و فروهشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سست شدن . (از اقرب الموارد). || قی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
قطار
لغتنامه دهخدا
قطار. [ ق َطْ طا / ق ُطْ طا ] (اِخ ) نام آبی است معروف در عرب ، و گویا در نجد باشد. (معجم البلدان ).
-
ساکن الطایر
لغتنامه دهخدا
ساکن الطایر. [ ک ِ نُطْ طا ی ِ ] (ع ص مرکب ) با تمکین .
-
شوطی
لغتنامه دهخدا
شوطی . [ ش َ طا ] (ع ص ) مؤنث اَشْوَط. (معجم البلدان ).
-
ابوالطامی
لغتنامه دهخدا
ابوالطامی . [ اَ بُطْ طا ] (اِخ ) جیاش بن نجاح . رجوع به جیاش ... شود.
-
ابوالخطاب
لغتنامه دهخدا
ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) صحابی است .
-
ابوالخطاب
لغتنامه دهخدا
ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) محمدبن سواء. محدث است .
-
ابوالخطاب
لغتنامه دهخدا
ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ](اِخ ) او از ابوسعید و ابوالخیر از او روایت کند.
-
ابوالخطاب
لغتنامه دهخدا
ابوالخطاب . [اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) معروف الخیاط. محدث است .