کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضیافت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضیافت
لغتنامه دهخدا
ضیافت . [ ف َ ] (ع اِمص ، اِ) مهمانی . (دهار) (مهذب الاسماء). میهمانی . سور. ج ، ضیافات . (مهذب الاسماء) : کفشگر... بضیافت بعضی از دوستان رفت . (کلیله و دمنه ). ایشان را بسرای ضیافت بردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 334).- امثال : ضیافت پای پس دارد .- ض...
-
واژههای مشابه
-
ضیافت خانه
لغتنامه دهخدا
ضیافت خانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )مهمانخانه : به ضیافت خانه ٔ عقارب نواهس و حَیّات لواحس بشتافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 456).از ضیافت خانه ٔ درد تو دل نومیدنیست هر نصیبی زآن سر خوان با جگرخواران رسید. کمال خجندی .
-
ضیافت خور
لغتنامه دهخدا
ضیافت خور. [ ف َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) کسی که بمهمانی رود. میهمان .- امثال :ضیافت خور خوش آمدگوی باشد . (جامع التمثیل ).
-
واژههای همآوا
-
زیافت
لغتنامه دهخدا
زیافت . [ ف َ] (از ع ، اِمص ) ناسرگی و ناسره شدن . (غیاث ). ناسرگی زر و سیم . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زیافة
لغتنامه دهخدا
زیافة. [ ف َ ] (از ع ، اِمص ) ناسرگی و ناسره شدن . (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ قبل و زیوف شود.
-
ذی عفت
لغتنامه دهخدا
ذی عفت . [ ع ِف ْ ف َ ] (ع ص مرکب ) صاحب عفاف .
-
جستوجو در متن
-
تو
لغتنامه دهخدا
تو. [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) طو. طوی . مهمانی و ضیافت . (برهان ) (آنندراج ). ضیافت و مهمانی . (ناظم الاطباء).
-
عزومة
لغتنامه دهخدا
عزومة.[ ع ُ م َ ] (ع اِ) ضیافت و مهمانی . (ناظم الاطباء).
-
دیبار
لغتنامه دهخدا
دیبار. (اِ) ضیافت و سور و مهمانی و عروسی . (ناظم الاطباء).
-
سور دادن
لغتنامه دهخدا
سور دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مهمانی دادن . ضیافت کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
مضیفة
لغتنامه دهخدا
مضیفة. [ م َ ف َ ] (ع اِ) جای ضیافت . (از ذیل اقرب الموارد).
-
چشن
لغتنامه دهخدا
چشن . [ چ َ ] (اِ) جشن و ضیافت و میهمانی . (ناظم الاطباء). و رجوع به جشن شود.