کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضَعُفَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ضعف
لغتنامه دهخدا
ضعف . [ ض َ ] (ع مص ) ضُعف . ضَعافة. ضُعافیة. سست گردیدن . (منتهی الارب ). سست شدن . (زوزنی ). || زیاده گردانیدن آنها را پس جهت او و یاران وی و دوچند گردیدن بر ایشان . (منتهی الارب ). || (اِمص ) سستی و ناتوانی . خلاف قوت . (منتهی الارب ) (منتخب اللغا...
-
ضعف
لغتنامه دهخدا
ضعف . [ ض َ ع َ ] (ع اِ) جامه های دوچند کرده . (منتهی الارب ). جامه های دوتاکرده شده . (منتخب اللغات ).
-
ضعف
لغتنامه دهخدا
ضعف . [ ض ِ ] (ع اِ) یک مثل چیز و ضِعْفاه دو مثل آن . یا ضعف مانند چیزی است هر قدر که زیاده باشد، و منه یقال : لک ضِعفه و یریدون مِثلیه او ثلثة امثاله لأنه زیادة غیرمحصورة. و قوله تعالی : یضاعف لها العذاب ضعفین (قرآن 30/33)؛ یعنی سه عذاب . (منتهی ال...
-
ضعف
لغتنامه دهخدا
ضعف . [ ض ُ ] (ع مص )ضَعف . ضعافة. ضُعافیة. سست گردیدن . (منتهی الارب ).
-
ضعف
لغتنامه دهخدا
ضعف . [ ض ُ / ض ُ ع ُ ] (ع اِمص ) سستی و ناتوانی . خلاف قوت . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ضَعف . رجوع به ضَعف شود. ابوعمرو گوید ضَعف (بفتح اول ) لغت اهل تمیم و ضُعف (بضم اول ) لغت اهل حجاز است . (منتهی الارب ). یا ضَعف (بفتح اول ) سستی رأی و نقص...
-
غش و ضعف
لغتنامه دهخدا
غش و ضعف . [ غ َش ْ ش ُ ض َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بیهوشی و ناتوانی . غش مأخوذ از غشی عربی است . رجوع به غش و غشی شود.
-
واژههای همآوا
-
ظاف
لغتنامه دهخدا
ظاف . (ع اِ) ظؤف . موی گردن . || پوست گردن .
-
ذآف
لغتنامه دهخدا
ذآف .[ ذُ ] (ع اِ) ذأف . سرعت موت . || موت ذُآف ؛ موت شتاب و زود کشنده . || زهر هلاهل .
-
ذعف
لغتنامه دهخدا
ذعف . [ ذَ ] (ع ص ، اِ) ذعاف . سم ّساعت . زهر که در ساعت کشد. زهر مطلق . || حیةٌ ذعف اللّعاب ؛ مار در جای کش . مار جابجا کشنده .
-
ذعف
لغتنامه دهخدا
ذعف . [ ذَ ] (ع مص ) ذَعاف . بمردن . هلاک شدن .
-
ذعف
لغتنامه دهخدا
ذعف . [ ذَ ] (ع مص ) زهر دادن . کسی را زهر خورانیدن . زهر در طعام کردن . سم دادن . مسموم کردن . دواخور کردن . چیزخور کردن .
-
ذعف
لغتنامه دهخدا
ذعف . [ ذُ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ ذُعاف .
-
زعف
لغتنامه دهخدا
زعف . [ زَ ](ع مص ) بر جای بکشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بر جای کشتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جارو زدن . پاک کردن با جارو. (از دزی ج 1 ص 592). رجوع به زعافة شود.
-
زآف
لغتنامه دهخدا
زآف . [ زُ ](ع اِ) شتافتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم است به معنی اعجال . (از اقرب الموارد). || (ص ) موت زآف ؛ مرگ شتاب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). موت زآف و زآم و ذعاف ؛ سریع. (از تاج العروس ). و گفته شده است : موت زآف ؛ مرگ...