کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضوضاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضوضاء
لغتنامه دهخدا
ضوضاء. [ ض َ ] (ع اِ) ضوضا. رجوع ب-ه ض-وض-ا ش-ود.
-
ضوضاء
لغتنامه دهخدا
ضوضاء. [ ض َ ] (ع مص ) بانگ کردن . (دهار).
-
جستوجو در متن
-
هیابانگ
لغتنامه دهخدا
هیابانگ . [ هََ ] (اِ مرکب ) هیاهو. هایاهوی . (یادداشت مرحوم دهخدا). ضوضاء.
-
ضوضا
لغتنامه دهخدا
ضوضا. [ ض َ ] (ع اِ) ضَوْضاء. ضؤضا. شور و غوغا. (منتهی الارب ). بانگ . (مهذب الاسماء). هیاهو. هیابانگ . هلالوش . شور و شغب . مشغله . (نصاب ). چنگ و چلب .
-
هیاهو
لغتنامه دهخدا
هیاهو. [ هََ یا ] (اِ مرکب ) هیابانگ . ضوضاء. هنگامه . غوغا. هایاهوی . قال مقال . سر و صدا. داد و بیداد. بانگ و فریاد. ظاهراً قلب های هو، به معنی شور و غوغا. (آنندراج ) : چو از آب آمو گذشت آن سپاه برآمد هیاهو ز ماهی به ماه .عبداﷲ هاتفی (از آنندراج ).
-
شور و شغب
لغتنامه دهخدا
شور و شغب . [ رُ ش َ غ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) فتنه و غوغا و هیجان : الضجاج ، المضاجّة؛ با یکدیگر شور و شغب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ضوضاء؛ شور و شغب . (یادداشت مؤلف ) : بتا تا چشم چون نرگس گشادی همه آفاق پر شور و شغب بود.عطار.
-
شور انداختن
لغتنامه دهخدا
شور انداختن . [ اَ ت َ ](مص مرکب ) شور افکندن . || سخت به گریه و ندبه داشتن حاضران . سبب غوغاء و ضوضاء و گریه و بی قراری بسیار شدن ، چنانکه شور انداختن روضه خوان در مجلس روضه و نوحه گر یا تعزیه خوان . (از یادداشت مؤلف ). || حالت وجد و طرب ایجاد کردن...
-
آشوب
لغتنامه دهخدا
آشوب . (اِمص ، اِ) (اسم مصدر آشفتن و آشوفتن : آشفتم . بیاشوب ) اختلاف . فتنه . فساد. تباهی : بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال . دقیقی .وزآن پس چنین گفت افراسیاب که بد در جهان اندرآمد بخواب از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ به ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن حِلَّزَة الیشکری الوائلی . شاعری جاهلی ، و یکی از فحول شعرا و اصحاب معلقات است . ابوعبیده گوید بهترین شعرا که دارای قصائد طوالند سه تن باشند؛ عمروبن کلثوم و حارث بن حلزه و طرفةبن العبد. و او ابرص بود و در فخر بدان پایه بود که...
-
بانگ کردن
لغتنامه دهخدا
بانگ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آواز کردن . (ناظم الاطباء). فریاد کردن . بانگ برآوردن . صخب . اصلاق . اعجاج . عجیج . عج . صیحان . صیاح . صدید. صرخ . صراخ . هبیب . عزیف . زجل . قلقلة.کشکشة. سلق . (منتهی الارب ). هتف . (تاج المصادر بیهقی ). انتجاج . ...
-
تو
لغتنامه دهخدا
تو. (اِ) بمعنی پرده و ته و لا می باشد، چنانکه گویند توبرتو، یعنی پرده برپرده و لای برلای و ته برته . (برهان ) (آنندراج ). پرده باشد و آن را تاه و توه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). توه و تاه که لای نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). بمعنی تا آید چنانکه گویند ...