کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضور
لغتنامه دهخدا
ضور. (ع اِ) ابر سیاه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ).
-
ضور
لغتنامه دهخدا
ضور. [ ض َ ] (اِخ ) پدر یحیی .صیاد ضبی . مثل است در سختی و صلابت . (منتهی الارب ).
-
ضور
لغتنامه دهخدا
ضور. [ ض َ ] (ع مص ) گزند رسانیدن کسی را. (منتهی الارب ). گزند کردن . (تاج المصادر) (زوزنی ) (دهار). لغتی است در ضَیْر بمعنی گزند رسانیدن بکسی و زیان کردن . (منتهی الارب ).
-
ضور
لغتنامه دهخدا
ضور. [ ض َ ](اِخ ) بنوضور؛ قبیله ای است از عرب . (منتهی الارب ).
-
ضور
لغتنامه دهخدا
ضور. [ ض َ ](ع اِ) گرسنگی سخت . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ).
-
واژههای همآوا
-
زور
لغتنامه دهخدا
زور. (اِ) توانایی . قوه . قوت . نیرو. (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). قوت و توانایی و با لفظ زدن و آوردن و داشتن و رسیدن و دادن مستعمل است . (آنندراج ).قوت . قدرت . نیرو. هنگ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). قوت . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). ... در ز...
-
زور
لغتنامه دهخدا
زور. (اِخ ) بتی در بلاد داور از دیار سند که از زر مرصع به جواهر بوده است . (از معجم البلدان ). || بتی بوده است عرب را. رجوع به بت و زون شود.
-
زور
لغتنامه دهخدا
زور. (اِخ ) در فهرست ولف این کلمه دوبار آمده اولی را سرزمین معنی کرده و ظاهراً شاهد زیر هم مورد استناد بوده است : جهاندار دارای دارا کجاست کزو داشت گیتی همه پشت راست همان خسرو و اشک و فریان و فوربزرگان سند و شه شهر زور . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ...
-
زور
لغتنامه دهخدا
زور. (اِخ ) شهری از سند است از آنسوی رودمهران ، جایی با نعمت بسیار و منبر در آنجا نیست و جهاز هندوستان بدانجا افتد و بر زور دو باره است محکم و جایی تر است و نمناک . (حدود العالم ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از پس قفند، پسرش آیند به پادشاهی بنشست و ولا...
-
زور
لغتنامه دهخدا
زور. (اِخ ) نام پسر ضحاک ظالم و شهری ساخته بنام خود که به شهر زور معروف است و در این اوقات جزو کردستان است . وفات اسکندر رومی در آن شهر بوده ، نعشش را به اسکندریه بردند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). نام پادشاهی که شهر زور بناکرده ٔ اوست . (منتهی الا...
-
زور
لغتنامه دهخدا
زور. (اِخ ) نهری است که در دجله ریزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نهری است که به دجله ریزد در نزدیکی میافارقین . (از معجم البلدان ).
-
زور
لغتنامه دهخدا
زور. (ع اِ) دروغ . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). کذب . (اقرب الموارد). ناراستی . فریب . نادرستی . دروغ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سخن دروغ . (دهار)... کلمه ٔ دیگر فارسی زور که بمعنی نادرست و دروغ است و در زبان ع...
-
زور
لغتنامه دهخدا
زور. [ زَ ] (اِخ ) جایگاهی است میان ارض بکربن وائل و ارض بنی تمیم و با طلح سه روز راه فاصله دارد. (از معجم البلدان ).
-
زور
لغتنامه دهخدا
زور. [ زَ ] (اِخ ) کوهی است در دیار بنی سلیم در حجاز. (از معجم البلدان ).