کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضمور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضمور
لغتنامه دهخدا
ضمور. [ ض َ ] (ع ص ) لاغر. (غیاث ) (آنندراج ).
-
ضمور
لغتنامه دهخدا
ضمور. [ ض ُ ] (ع اِمص ) لاغری . نزاری . هزال و ضعف . (بحر الجواهر). ذبول .- ضمور عضوی ؛ اطروفیا .
-
ضمور
لغتنامه دهخدا
ضمور. [ ض ُ ] (ع مص ) لاغر گردیدن . (منتهی الارب ). باریک میان شدن . (دهار) (تاج المصادر). باریک میان شدن اسب . (زوزنی ). سبک گوشت شدن . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
زمور
لغتنامه دهخدا
زمور. [ زَ ] (ع ص ، اِ) کودک نیکوروی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زمور
لغتنامه دهخدا
زمور. [ زُ ] (اِ) اسم فارسی زفت یابس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در مخزن گفته اسم پارسی زفت یابس است و دردلک مغسول را زمورلاک نامند و مستعمل زرگران است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
آطروفیا
لغتنامه دهخدا
آطروفیا. (یونانی ،اِ) (از یونانی آ، حرف سلب + طروفه ، خورش . غذا)هزال مُفرط. ضمور عضوی . و رجوع به اَطْروفیا شود.
-
نزاری
لغتنامه دهخدا
نزاری . [ ن ِ ] (حامص ) لاغری . باریکی . نحیفی . (ناظم الاطباء). نحافت . ضمور. لاغری سخت . هزال . نحول . عجف . (یادداشت مؤلف ) : زین سان که منم بدین نزاری مستغنیم از طعام خواری .نظامی .
-
انمساخ
لغتنامه دهخدا
انمساخ . [ اِ م ِ ] (ع مص ) لاغر شدن . ضمور. (منتهی الارب ). لاغری عضله ٔ ساق . (از ناظم الاطباء). یکره فی الفرس انمساخ حمائه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
باریک میان شدن
لغتنامه دهخدا
باریک میان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ل ) لاغرمیان گردیدن . کمرباریک شدن . خَمَص . (منتهی الارب ). ضُمور. (ترجمان القرآن ) (دهار). اضطمار. (تاج المصادر بیهقی ). ضَمر.
-
یبوست
لغتنامه دهخدا
یبوست . [ ی ُ س َ ] (ع اِمص ) یبوسة. خشکی و عدم تری . (ناظم الاطباء). خشکی . (غیاث اللغات ) (السامی ) : گرچه در خشکی هزاران رنگهاست ماهیان را با یبوست جنگهاست . مولوی . || ضمور و لاغری . (ناظم الاطباء). || ناروانی (در شکم ). بستگی در شکم . مقابل لینت...
-
خشک اندام
لغتنامه دهخدا
خشک اندام .[ خ ُ اَ ] (ص مرکب ) لاغر. نحیف . کم گوشت . (ناظم الاطباء). آنکه گوشت و رطوبت در تن او نمانده است . نزار. پوست بر استخوان ترنجیده . پوست به استخوان چسبیده . (یادداشت بخط مؤلف ) : عضو که ضمور دارد و خشک اندام را فربه کند. (الابنیة عن حقایق...
-
اطروفیا
لغتنامه دهخدا
اطروفیا. [ اَ ] (معرب ، اِ) آطروفیا. کلمه ای است یونانی مرکب از: «آ» ، حرف نفی و سلب + «ترفه » ، بمعنی غذا که پس از ترکیب بصورت اتروفیا ، یا اطروفیا نوشته می شود و در متنهای علمی عربی و فارسی بغلط بصورتهای اطروغیا و اطروقا و اطروقیا آمده است ، چنانکه...
-
لاغری
لغتنامه دهخدا
لاغری . [ غ َ ] (حامص ) خلاف ِ سَمن . بی گوشتی تن . ضوی . نحافت . نحیفی . نزاری . هزال . ضمور. غثاثت . طلس . نُحول . سهام . سَخافة. سَفی . وهَط. ضُرّ. قَضَف . قِضَف . قضافة. عجف . وَعْث . (منتهی الارب ) : چه کرد این چمان باره ٔ بربری که بایست کردن بد...