کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضلیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضلیل
لغتنامه دهخدا
ضلیل . [ ض َ ] (ع ص )بسیار در پی گمراهی رونده . (منتهی الارب ). گمراه . بیراه . (دهار). || رجل ٌ ضلیل ؛ مردی بی دین . (مهذب الاسماء).
-
ضلیل
لغتنامه دهخدا
ضلیل . [ ض ِل ْ لی ] (اِخ ) الملک الضلیل ؛ لقب امروءالقیس بن حجر الکندی است ، و فیه الحدیث : اشعر الناس الملک الضّلیل . (منتهی الارب ).
-
ضلیل
لغتنامه دهخدا
ضلیل . [ ض ِل ْ لی ] (ع ص ) بسیار گمراه . (منتخب اللغات ). مرد سخت گمراه و بسیار در پی ضلالت رونده . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
ظلیل
لغتنامه دهخدا
ظلیل . [ ظَ ] (ع ص ) سایه دار. سایه وَر. سایه افکن . سایه ناک . ج ، اَظِلَّة. (متن اللغة). || آنچه سایه اندازد. مظلل .- ظِل ّ ظلیل ؛ سایه ٔ دائم . سایه ٔ کشیده . سایه ٔ تمام . یا مبالغه است : گرد راه و آفتاب معرکه نزدیک توخوشتر از گرد عبیر سوده و ظل...
-
زلیل
لغتنامه دهخدا
زلیل . [ زَ ] (اِ) آواز صدای گلو را گویند. (برهان ). آواز گلو. (فرهنگ جهانگیری ). آواز و صدایی که از گلو برآید. (انجمن آرا) (آنندراج ). آواز و صدای گلو. فواق . آروغ . (ناظم الاطباء).
-
زلیل
لغتنامه دهخدا
زلیل . [ زَ ] (ع اِ) پالوده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) آب شیرین خوشگوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب صاف سرد و گوارا و عذب و زودگذرنده از حلق . (ناظم الاطباء).
-
زلیل
لغتنامه دهخدا
زلیل . [ زَ ] (ع مص ) بلغزیدن قدم . (تاج المصادر بیهقی ). بلغزیدن . (زوزنی ). لغزیدن . (ترجمان القرآن ). لغزیدن در گل یا در سخن و خطا کردن . (منتهی الارب ). زل زلا و زلیلا. رجوع به زل شود. (ناظم الاطباء). || شتاب رفتن و دویدن . || از جایی به جایی شدن...
-
ذلیل
لغتنامه دهخدا
ذلیل . [ ذَ ] (ع ص ) خوار. (دهار). مهین . زبون . حقیر.داخِر . مقابل عزیز، ارجمند، باارج . ج ، اَذِلَّة، ذِلال ، اَذِلاّء : بی دل شود عزیز، که گردد ذلیل و خوار. فرخی .آلتونتاشیان همه ذلیل شدند و برافتادند. (تاریخ بیهقی ص 706).خوکی زدر درآمد در پوست می...
-
ذلیل
لغتنامه دهخدا
ذلیل . [ ذِل ْ لی ] (ع ص ) ذلیل کننده . مُذِل ّ.
-
جستوجو در متن
-
ابوربیع
لغتنامه دهخدا
ابوربیع. [ اَ رَ ] (اِخ ) خلف بن ربیع. در یکی از مسمطات منسوب به منوچهری دامغانی ممدوح خلف بن ربیع مکنی به ابوالربیع است و نمیدانم کیست :لاله مشکین دل و عقیقین طرف است چون آتش اندراوفتاده به خَف است گل با دوهزار کبر و ناز و صَلَف است زیرا که چو معشوق...
-
امروءالقیس
لغتنامه دهخدا
امروءالقیس .[ اِ رَ ءُل ْ ق َ ] (اِخ )جندح یا سلیمان پسر حجر کندی . بزرگترین شاعر دوره ٔ جاهلیت و یکی از صاحبان معلقات بود. معلقه ٔ وی مشهورترین معلقات و قریب هشتاد بیت و مطلع آن این است :قفا نبک من ذکری حبیب و منزل بسقط اللوی بین الدخول فحومل .نسب و...
-
بیراه
لغتنامه دهخدا
بیراه . (ص مرکب ، اِ مرکب ) مقابل براه . راه غیرمعمول . راه تنگ و بد. (یادداشت مؤلف ). راه پیچاپیچ . بی راهه . راه غیراصلی : بکوه و بیابان و بیراه رفت شب تیره تا روز بیگاه رفت . فردوسی .همی راند بیراه و دل پر ز بیم همی برد با خویشتن زر و سیم . فردوس...