کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضغن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضغن
لغتنامه دهخدا
ضغن . [ ض َ غ َ ] (ع مص ) کینه ورزیدن . (منتهی الارب ). کینه ور شدن . (زوزنی ). کینه گرفتن . (منتخب اللغات ). || میل کردن . (منتخب اللغات ). میل کردن بسوی دنیا. (منتهی الارب ). || آرامیدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ).
-
ضغن
لغتنامه دهخدا
ضغن . [ ض ِ ] (اِخ ) آبی است فزاره را میان خیبر و فید. (معجم البلدان ).
-
ضغن
لغتنامه دهخدا
ضغن . [ ض ِ ] (اِخ ) یوم ضغن الحرة؛ یکی از جنگهای عرب است . (معجم البدان ).
-
ضغن
لغتنامه دهخدا
ضغن . [ ض ِ ] (ع اِ) کرانه . (منتهی الارب ). کناره .(منتخب اللغات ). || ناحیه . (منتهی الارب ). || بغل شتر، یعنی ابط الجمل . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) . || کینه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء) (دهار). کین . ضغینه . (منتهی الارب )...
-
واژههای مشابه
-
ذات ضغن
لغتنامه دهخدا
ذات ضغن . [ ت ُ ض ِ ] (ع ص مرکب ) ناقة ذات ضغن ؛ ماده اشتری دوستار وطن یعنی جایباش خویش . ای مائلةٌ الی وطنها؛ اشتر ماده که شوگاه خویش دوست گیرد.
-
واژههای همآوا
-
ذقن
لغتنامه دهخدا
ذقن . [ ذَ ] (ع مص ) زدن بر گردن کسی . یا زدن بر زنخ کسی . بر زنخدان زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ذقن علی یده و ذقن علی عصاه ؛ نهاد زنخ خویش را بر دست خود.نهاد زنخ خود را بر چوبدست . || به عصا زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بر حلق زدن .
-
ذقن
لغتنامه دهخدا
ذقن . [ ذَ ق َ ] (ع اِ) (ظاهراً معرب زنخ ) زنخ . (دهار) (مهذب الاسماء). چانه . زنخدان : گفتم گل است یا سمن است آن رخ و ذقن گفتا یکی شکفته گل است و یکی سمن . فرخی .دی بسلام آمد نزدیک من ماه من آن لعبت سیمین ذقن .فرخی .نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل گر ...
-
ذقن
لغتنامه دهخدا
ذقن . [ ذَ ق َ ] (ع مص )ذقنت الدلو؛ کژلب گردید دلو آنگاه که دوختی آنرا.
-
ذقن
لغتنامه دهخدا
ذقن . [ ذِ ] (ع اِ) شیخ الهم ّ. پیر فانی . پیر سالخورده .
-
ذقن
لغتنامه دهخدا
ذقن . [ ذُ ] (ع اِ) ج ِ اَذقن و ذقناء.
-
زغن
لغتنامه دهخدا
زغن . [ زَ غ َ ] (اِ) پند. خاد. غلیواج . زاغ گوشت ربای . مرغ گوشت ربای . (از لغت فرس چ اقبال ص 361). گوشت ربا و غلیواج باشد... (از برهان ). بمعنی غلیواج است ... به عربی غداف گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). غلیواج و گنجشک سیاه . (ناظم الاطباء). بعضی گف...
-
زقن
لغتنامه دهخدا
زقن . [ زَ ] (ع مص ) برداشتن بار را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).