کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضعیف الحال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خاک ضعیف
لغتنامه دهخدا
خاک ضعیف . [ ک ِ ض َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) بشر. (آنندراج ). انسان . آدمی : خاک ضعیف از تو توانا شده .نظامی .
-
خوار و ضعیف
لغتنامه دهخدا
خوار و ضعیف . [ خوا / خا رُ ض َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) نحیف . بی توان . بی قدرت . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن نجیح . از عبدالرحمان بن غنم روایت کند و ابوعطوف از وی روایت دارد. مجهول الحال و ضعیف است . ابن حبان وی را در زمره ٔ ثقات شمرده است . رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 173 شود.
-
طرافل
لغتنامه دهخدا
طرافل . [ طَ ف ِ ] (معرب ، اِ) اطریفل . هندی معرب ، اصلش تیر پهله ، یعنی سه بار وآن عبارت از هلیله و بلیله و آمله است : اگر ز علت کین تو دل ضعیف شودنه از طرافل سودش بود نه از جلاب . امیرمعزی .و میتواند که اطریفل معرب طریفل بدون همزه ٔ اماله ٔ طرافل ب...
-
حال
لغتنامه دهخدا
حال . (ع اِ) کیفیت . چگونگی . وضع. هیأت . گونه . شکل . جهت . بث ّ. دُبّة. دُب ّ. حالت . طبق . هِبّة. اهجورة. اهجیراء. اِهجیری . هجیر. هجّیرة. هجّیری ̍. طِب ْء. شأن . بال . دأب . قِندِد. قِندید. اهلوب . طبع. فتن . بلولة. (منتهی الارب ). بُلُلة. خلد...
-
علامه دهلوی
لغتنامه دهخدا
علامه دهلوی . [ ع َل ْ لا م َ دِ ل َ ] (اِخ ) ابن عنایت احمدخان متخلص به «کامل ». از علمای امامیه ٔ اوایل قرن 13 هجری هندوستان که در سال 1235 هَ . ق . وفات کرد. او راست : تنبیه اهل الکمال و الانصاف علی اختلال رجال اهل الخلاف ، که در آن اسامی رواتی را...
-
منطفی
لغتنامه دهخدا
منطفی . [ م ُ طَ ] (ع ص ) چراغ فرونشیننده ، یا آتش و گرمی فرونشیننده . (غیاث ) (آنندراج ). خاموش شده و فرومرده و فرونشانده . (ناظم الاطباء). خاموش . مرده . فرومرده . کشته (آتش ). سردشده . فرونشانده (آتش ، چراغ ، شمع و امثال آن ). (یادداشت مرحوم دهخدا...
-
حبان
لغتنامه دهخدا
حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن منقذبن عمروبن عطیةبن خنسأبن مبذول بن عمروبن غنم بن مازن نجار انصاری خزرجی مازنی . ابن عبدالبر و ابن منده و ابن اثیر اورا در عداد صحابه شمرده و گویند غزوه ٔ احد و غزوات پس از آن را درک کرده و در خلافت عثمان درگذشته است...
-
قاضی ماردینی
لغتنامه دهخدا
قاضی ماردینی . (اِخ ) علی بن عثمان بن مصطفی یا ابراهیم بن مصطفی بن سلیمان ماردینی حنفی ، ملقب به علاءالدین و معروف به ابن الترکمانی . از اکابر فقهای حنفیه و در فقه و تفسیر و حدیث و اصول و حساب و فرائض و عروض و فنون شعری مقتدای عصر خود بوده و در ماه ش...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ الزردی اللغوی العلامة النیسابوری ، مکنی به ابوعمرو. از مردم زرد قریه ای از اسفراین روستائی بنیشابور. حاکم ذکر او آورده و گوید: وفات ابوعمرو بشعبان سال 338 هَ.ق . است و بدین دیار در بلاغت و براعت و تقدم در معرف...
-
حسب
لغتنامه دهخدا
حسب . [ ح َ ] (حرف اضافه ) از عربی است و در فارسی غالباً به صورت «برحسب » بجای حرف اضافه بکار رود، برابر. بروفق . برطبق . موافق : نامه نبشته دار تا جوابها برسد که برحسب آن کار کنی . (تاریخ بیهقی ص 283). نامه ٔ صاحب برید دررسد پوشیده ، اگر تواند فرستا...
-
ضعف
لغتنامه دهخدا
ضعف . [ ض َ ] (ع مص ) ضُعف . ضَعافة. ضُعافیة. سست گردیدن . (منتهی الارب ). سست شدن . (زوزنی ). || زیاده گردانیدن آنها را پس جهت او و یاران وی و دوچند گردیدن بر ایشان . (منتهی الارب ). || (اِمص ) سستی و ناتوانی . خلاف قوت . (منتهی الارب ) (منتخب اللغا...
-
معرف
لغتنامه دهخدا
معرف . [ م ُ ع َرْ رِ ] (ع ص ) تعریف کننده و شناخت کناننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه می شناساند و تعریف می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). شناساننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت هم معرف س...
-
معلوم
لغتنامه دهخدا
معلوم . [ م َ ] (ع ص ) دانسته شده . شناخته شده و آشکار و هویدا و واضح و محقق و مسلم و مشخص و ممتاز. (ناظم الاطباء). دانسته . مقابل مجهول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مردمان را حال ... معلوم تر شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297). ناچار خداوند را معل...