کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضرب و جرح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دو ضرب
لغتنامه دهخدا
دو ضرب . [ دُ ض َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) ضرب دو نوبت . دوضربه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوضربه شود.
-
ضرب دیدن
لغتنامه دهخدا
ضرب دیدن . [ ض َ دی دَ ] (مص مرکب ) صدمه خوردن . آسیب دیدن .
-
ضرب زدن
لغتنامه دهخدا
ضرب زدن . [ ض َ زَ دَ ] (مص مرکب ) به بسیاری کار یا رفتار داشتن ستور یا کسی را.
-
ضرب مطول
لغتنامه دهخدا
ضرب مطول . [ ض َ ب ِ م ُ طَوْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چون بر رکن مرفل حرفی زیادت کنند مستفعلاتن کنند آن را ضرب مطول خوانند. (المعجم ).
-
ضرب الاجل
لغتنامه دهخدا
ضرب الاجل . [ ض َ بُل ْ اَ ج َ ] (ع اِ مرکب ) مدّت نهادن .
-
ضرب خانه
لغتنامه دهخدا
ضرب خانه . [ ض َن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) ضرابخانه . میخکده . دارالضرب .
-
ضرب خورده
لغتنامه دهخدا
ضرب خورده . [ ض َ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آسیب دیده .- امثال :ضرب خورده جراح است .
-
ضرب گیر
لغتنامه دهخدا
ضرب گیر. [ ض َ ] (نف مرکب ) آنکه با ضرب اصول نگاه دارد.
-
ضرب گیری
لغتنامه دهخدا
ضرب گیری . [ ض َ ] (حامص مرکب ) عمل ضرب گیر.
-
حاصل ضرب
لغتنامه دهخدا
حاصل ضرب . [ ص ِ ل ِ ض َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه از ضرب چند عدد در یکدیگر بدست آید، مثلاً حاصل ضرب 5 در 6، سی باشد: 30 = 6 * 5 .
-
دار ضرب
لغتنامه دهخدا
دار ضرب . [ رِ ض َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دارالضرب . ضرابخانه . میخکده : مفلسان گر خوش شوند از زر قلب لیک او رسوا شود در دارضرب .مولوی . رجوع به دارالضرب شود.
-
جستوجو در متن
-
حبط
لغتنامه دهخدا
حبط. [ ح َ ب َ ] (ع اِ) نشان زخم (یعنی ضرب ) یا تازیانه بر بدن . (منتهی الارب ). اثر جرح و مقرعه .
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جراحة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ جراحت است که یک زخم و یک ضرب باشد. (شرح قاموس ). زخمها. جراحتها. (آنندراج ). || ج ِ جُرح که اسم مصدر از جَرح است . (از اقرب الموارد). خستگیها. رجوع به جرح شود : ما ...
-
دعوا
لغتنامه دهخدا
دعوا. [ دَع ْ ] (ع ، اِمص ) دعوی ، در تداول عامه ٔ فارسی زبانان . پرخاش . (ناظم الاطباء). سرزنش کردن و سرکوفت زدن و مورد بازخواست قرار دادن کودک یا زیردست ، در این صورت گویند: بچه را دعواش کردم . (فرهنگ لغات عامیانه ). و رجوع به دعوا کردن شود. || خصو...