کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضربه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضربه
لغتنامه دهخدا
ضربه . [ ض َ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) ضربت . زخم . کوب . یک بار زدن . زد : قابل امر شدن چون گوئی پس بیک ضربه بپایان رفتن . عطار. || پانسه که بدان قمار بازند، و آن را قرعه نیز گویند. (غیاث ) (آنندراج ). نقش . کعبتین (مجازاً) : همه در ششدر عجزند ...
-
واژههای مشابه
-
ضربة
لغتنامه دهخدا
ضربة. [ ض ُ ب َ ] (اِخ ) جایگاهی است . (معجم البلدان ).
-
سه ضربه
لغتنامه دهخدا
سه ضربه . [س ِ ض َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح کشتی گیران ) آنکه کسی را سه مرتبه بر زمین زنند. (فرهنگ فارسی معین ) : چنانکه نراد آسمان را سه ضربه پیشی دادی ، ومشعبد افلاک را در مهره بازی چون مهره ببازی داشتی .نراد آسمان را پیشی دهی سه ضربه زین روی...
-
شش ضربه
لغتنامه دهخدا
شش ضربه . [ ش َ / ش ِ ض َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نرد) داوی است در نردبازی و آن را شش ضرب نیز گویند. (برهان ). به اصطلاح نرادان شش بازی راگویند که پیاپی از حریف ببرد و بعضی گویند که داو شش زده بازی از حریف ببرد. (غیاث اللغات ) : در مدحت تو به ...
-
سه ضربه زدن
لغتنامه دهخدا
سه ضربه زدن . [ س ِ ض َ ب َ / ب ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کسی را بسه مرتبه بر زمین زدن . (فرهنگ فارسی معین ). || پیشی و سبقت گرفتن : در صفت یگانگی آن صف چارگانه رابنده سه ضربه میزند در دو زبان شاعری . خاقانی .و با سغد سمرقند و غوطه ٔ دمشق لاف زیادتی میزد ...
-
جستوجو در متن
-
وارد آمدن
لغتنامه دهخدا
وارد آمدن . [ رِ م َ دَ ] (مص مرکب ) فرود آمدن . وارد شدن .- وارد آمدن ضربه بر چیزی ؛ زده شدن ضربه بر آن .
-
وارد آوردن
لغتنامه دهخدا
وارد آوردن . [ رِ وَ دَ ] (مص مرکب ) فرود آوردن . وارد ساختن .- وارد آوردن ضربه بر چیزی ؛ زدن ضربه بر آن .
-
ضربات
لغتنامه دهخدا
ضربات . [ ض َ رَ ] (ع اِ) ج ِ ضربة.
-
لطشة
لغتنامه دهخدا
لطشة. [ ل َ ش َ ] (ع اِ) ضربة. (دزی ).
-
طاحی
لغتنامه دهخدا
طاحی . (ع ص ) گروه بزرگ . || گسترده . || بالا برآمده . || آنچه پر کند هر چیز را. || درازکشیده . یقال : ضربه ُ ضربة طحا منها؛ ای امتدّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
کارنو
لغتنامه دهخدا
کارنو. (اِ) ضربه چی . آن زارع که بیش از سایرین زراعت داشته و حاصل آورده .
-
لکمه
لغتنامه دهخدا
لکمه . [ ل َ م َ / م ِ ] (ع اِ) ضربه ٔ بامشت . (دزی ).
-
خون مردن
لغتنامه دهخدا
خون مردن . [ م ُ دَ ] (مص مرکب ) منجمد شدن خون در زیر پوست بر اثر ضربه .