کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضد زنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زنگ پرداز
لغتنامه دهخدا
زنگ پرداز. [ زَ پ َ ] (ن مف مرکب ) پرداخته از زنگ . زنگ پرداخته . جلاداده . صیقل شده : دل پاک را زنگ پردازکن بر او راز روحانیان باز کن .نظامی .
-
نوازان
لغتنامه دهخدا
نوازان . [ ن َ ] (نف ، ق ) نوازش کنان . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلجوئی کنان . (ناظم الاطباء). در حال نواخت و نوازش کردن . || ساززنان . آوازخوانان . سرودگویان . (ناظم الاطباء). در حال نواختن ساز و آلات طرب : نوازان نوازنده در چنگ چنگ ز...
-
بحیرا
لغتنامه دهخدا
بحیرا. [ ب َ ] (اِخ ) عابدی نصرانی . (ناظم الاطباء) . نام راهبی و زاهدی از نصاری بود و قصه ٔ شناختن او رسول آخرالزمان را (ص ) در تاریخها مرقوم و مسطور است . (هفت قلزم ). نام راهبی که در راه شام آن حضرت (پیغمبر) را در ایام طفلی شناخته و ایمان آورده بو...
-
نوازنده
لغتنامه دهخدا
نوازنده . [ ن َ زَ دَ / دِ ] (نف ) که نوازد. (یادداشت مؤلف ). که نوازش می کند. (ناظم الاطباء). آنکه نوازش و مهربانی می کند. (فرهنگ فارسی معین ). که به زیردستان شفقت و عطوفت و مهربانی کند : نوازنده ٔ مردم خویش باش نگهبان کوشنده درویش باش . فردوسی .پن...
-
بگماز
لغتنامه دهخدا
بگماز. [ ب ِ /ب َ ] (ترکی ، اِ) بمعنی شراب باشد. (از برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نبیذ بود. (لغت فرس اسدی ). شراب . (رشیدی ) (اوبهی ). باده . می : ازین پس همه نوبت ماست رزم ترا جای تختست و بگماز و بزم . فردوسی .دو هفته بر آن گونه بو...
-
زنگ
لغتنامه دهخدا
زنگ . [ زَ ] (اِ) سبزی و زنگار و چرکی باشد که بر روی آیینه و شمشیر و امثال آن نشیند و معرب آن زنج است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از اوبهی ) (از فرهنگ رشیدی ). چرکی بود که برروی آهن و مس و امثال آن نشیند. (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از غیاث )...
-
زنگیدن
لغتنامه دهخدا
زنگیدن . [ زَ دَ ] (مص جعلی ) مصدری مولد از زنگ . مصدری ساخته از زنگ . آواز دادن زنگ . به آواز آوردن زنگ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || زنگ زدن . (یادداشت ایضاً).
-
زنگ خورد
لغتنامه دهخدا
زنگ خورد. [ زَ خوَرْ / خُرْ ](ن مف مرکب ) زنگ خورده . زنگ زده . زنگ بسته : تا نکنی زنگ خورد آینه ٔ دل که عشق هست به بازار غیب آینه گردان او. خاقانی .دید آن گل سرخ زرد گشته و آن آینه زنگ خورد گشته . نظامی .شد آیینه ٔ جان من زنگ خوردزدایم بدان زنگ از آ...
-
زنگ گیر
لغتنامه دهخدا
زنگ گیر. [ زَ ] (نف مرکب ) فلز و جز آن که زنگ پذیرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زنگ گرفتن
لغتنامه دهخدا
زنگ گرفتن . [ زَ گ ِرِ ت َ ] (مص مرکب ) زنگ زده شدن . زنگ پذیرفتن . به زنگ و تیرگی آلوده شدن . کدر شدن . تیره شدن : همه تن گرفته ز زنجیر زنگ ز دودش زتن زنگ کاید به جنگ . فردوسی .رخ روشن را زیر زره خود مپوش که رخ روشن تو زیر زره گیرد زنگ . فرخی .خاطرت...
-
زنگ زده
لغتنامه دهخدا
زنگ زده . [ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زنگ گرفته . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنگارگرفته . اکسیده . بااکسیژن ترکیب شده . (فرهنگ فارسی معین ) : عمر پرمایه به خواب و خور، بر باد مده سوزن زنگ زده خیره چه خری به کلند. ناصرخسرو.در آفتاب نبینی که شد اسیر...
-
دیار زنگ
لغتنامه دهخدا
دیار زنگ . [ رِ زَ ] (اِخ ) رجوع به زنگبار شود.
-
زنگ گرفته
لغتنامه دهخدا
زنگ گرفته . [ زَ گ ِ رِ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) هر چیز زنگ زده . (ناظم الاطباء).
-
ژنگارزده
لغتنامه دهخدا
ژنگارزده . [ ژَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زنگارخورده . ژنگارگرفته . ژنگ زده . ژنگ بسته . زنگ خورده . ژنگ خورده . زنگ زده . زنگ گرفته .
-
داثر
لغتنامه دهخدا
داثر. [ ث ِ ] (ع ص ) هالک . || غافل . سیف داثر؛ شمشیر زنگ زده . (منتهی الارب ). شمشیر دیرینه ٔ زنگ گرفته . (مهذب الاسماء). شمشیر زنگ خورده .