کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضد حال،()زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نفس زنان
لغتنامه دهخدا
نفس زنان . [ ن َ ف َ زَ ] (ق مرکب ) در حال نفس زدن . در حال به سرعت نفس زدن .
-
حال بد زدن
لغتنامه دهخدا
حال بد زدن . [ ل ِ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) حال بد کردن : بمردن خویش را چون فال بد زدهمان فال بد او را حال بد زد.امیرخسرو.
-
زخ زدن
لغتنامه دهخدا
زخ زدن .[ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) آواز و ناله ٔ حزین کردن . زاری نمودن . زار زدن . ناله سر دادن . رجوع به زخ شود.- زخ زنان ؛ در حال زاری و ناله . در حال زخ زدن و زاری کردن : زنان زخ زنان ، بانگ و زاری کنان کنان موی مشکین و مویه کنان .اسدی .
-
دستک زنان
لغتنامه دهخدا
دستک زنان . [ دَ ت َ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال دستک زدن . آنکه دستک می زند. کسی که در حال دستک زدن باشد : سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان صدهزاران جان نگر دستک زنان .مولوی .
-
فندق زنان
لغتنامه دهخدا
فندق زنان . [ ف َ دُ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال فندق زدن . در حال بشکن زدن : فلک فندق زنان در عهد پیری به صیتش رقص دوران مینماید.شرف شفروه (از آنندراج ).
-
عصازنان
لغتنامه دهخدا
عصازنان . [ ع َ زَ ] (ق مرکب ) در حال عصا زدن . رفتن با تکیه دادن سر عصا بر زمین استعانت را. رجوع به عصا زدن شود.
-
فریادزنان
لغتنامه دهخدا
فریادزنان . [ ف َرْ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال فریاد زدن . فریاد کنان . رجوع به فریاد زدن شود.
-
چنگ زنان
لغتنامه دهخدا
چنگ زنان . [ چ َ زَ ] (ق مرکب ) در حال چنگ زدن . درحال نواختن چنگ . چنگ نوازان . رجوع به چنگ زدن شود.
-
اوژنان
لغتنامه دهخدا
اوژنان . [ اَژَ ] (ق ) در حال زدن و افکندن . رجوع به اوژن شود.
-
چرتیدن
لغتنامه دهخدا
چرتیدن . [ چ ُ دَ ] (مص جعلی ) چرت زدن . پینکی رفتن . مقابل واچرتیدن ، که از حال چرت بیرون آمدن باشد.
-
عق زدن
لغتنامه دهخدا
عق زدن . [ ع ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) به دل آشوبه مبتلی شدن . استفراغ کردن . حال تهوع یافتن یا حال استفراغ داشتن . اشکوفه افتادن بر کسی . || گاهی زنان برای نشان دادن انزجار و نفرت خود از چیزی گویند:عق زدم یا داشتم عق میزدم . (از فرهنگ لغات عامیانه ). رجو...
-
دست زنان
لغتنامه دهخدا
دست زنان . [ دَ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال دست زدن . در حال کف زدن . و رجوع به دست زدن شود : چون زنان رقاص پای کوب و دست زنان . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 28).من اگر دست زنانم نه ازین دست زنانم . مولوی (از انجمن آرا).دست در دامن هر خارعلایق مزنیدتا...
-
تیغزنان
لغتنامه دهخدا
تیغزنان . [ زَ ] (ق مرکب ) در حالت تیغ زدن . در حال جنگ و ستیز با شمشیر. || در حال شعاع افکندن . در حالت پرتوافشانی : من شده فارغ که ز راه سحرتیغزنان صبح درآمد زدر .نظامی .
-
آپوق
لغتنامه دهخدا
آپوق . (اِ) پرباد کردن دهان و زدن دست در آن حال از بیرون سوی بر گونه ، تا آوازی از میان دو لب برهم آورده برآید. لپق .
-
چرتی
لغتنامه دهخدا
چرتی . [ چ ُ] (ص نسبی ) منسوب به چرت . کسی که چرت میزند. (ناظم الاطباء). چرت زننده . آنکه همواره در حال چرت زدن است .