کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضد حال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تبه حال
لغتنامه دهخدا
تبه حال . [ ت َ ب َه ْ ] (ص مرکب ) تباه حال . حال تباه . بدحال . حال تبه . رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
حال
لغتنامه دهخدا
حال . [ حال ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از حلول . آنکه جای گیرد. آنکه حلول کند. گنجنده . مظروف . آنچه در محل جای گرفته . مقابل محل . || نازل . فرودآینده . (منتهی الارب ).ج ، حُلول ، حُلاّل ، حُلَّل . وقت برسیده . سررسیده . سرآمده . منقضی شده : دین حال ؛ وام...
-
حال به حال شدن
لغتنامه دهخدا
حال به حال شدن . [ ب ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) تغییر حالت دادن . حالی بحالی شدن .
-
خراب حال
لغتنامه دهخدا
خراب حال . [ خ َ ] (ص مرکب ) تباه حال . (از آنندراج ).
-
حال
لغتنامه دهخدا
حال . (ع اِ) ج ِ حالت . (منتهی الارب ).
-
علی کل حال
لغتنامه دهخدا
علی کل حال . [ ع َ لا ک ُل ْ ل ِ لِن ْ ] (ع ق مرکب ) به هر حال . به هر جهت . در هر حال .
-
ذوالحال
لغتنامه دهخدا
ذوالحال . [ ذُل ْ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) خداوند حال . دارای حال . کلمه ای که حال برای اوست : جائنی زیدٌ راکباً، راکباً حال است زید را و زید ذوالحال باشد.
-
در هر حال
لغتنامه دهخدا
در هر حال . [ دَ هََ ] (ق مرکب ) در هر صورت . به هرحال . علی أی حال . علی کل حال . به هرصورت .
-
خاضعاً
لغتنامه دهخدا
خاضعاً. [ ض ِ عَن ْ ] (ق ) در حال خضوع . در حال خشوع . در حال فروتنی . خاضعانه .
-
حال و احوال
لغتنامه دهخدا
حال و احوال . [ ل ُ اَح ْ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . رجوع به حال شود.
-
حال گردیدن
لغتنامه دهخدا
حال گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تغییر یافتن حال . متغیر شدن حال . (غیاث ) : همین بسست که گردد زبان و حال بگرددفصاحت سخن عشق صرف و نحو ندارد.نعمت خان عالی .
-
علی حال
لغتنامه دهخدا
علی حال . [ ع َ لا ] (ع ق مرکب ) علی الحال . علی ای حال . بر هر حال . در هر حال . به هرحال . رجوع به «علی ای حال » شود : نوگشته کهن شود علی حال ور نیست مگر که کوه شروین . ناصرخسرو.ور در جهان نیند علی حال غایبندور غایبند بر تن ما چون که حاضرند. ناصرخس...
-
آغاران
لغتنامه دهخدا
آغاران . (نف ، ق ) در حال آغاردن . در حال آغاریدن .
-
آموزان
لغتنامه دهخدا
آموزان . (نف ، ق ) در حال آموزانیدن . در حال آموختن .
-
کلل
لغتنامه دهخدا
کلل . [ ک َ ل َ ] (ع اِ) حال و شأن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حال . گویند: بات بکلل سوء؛ ای حال سوء. (از اقرب الموارد).