کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضخیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضخیم
لغتنامه دهخدا
ضخیم . [ ض َ ] (ع ص ) ضَخم . ضخمة. تناور. ستبر. بزرگ جثه . هنگفت . ج ، ضِخام .
-
جستوجو در متن
-
بخصل
لغتنامه دهخدا
بخصل . [ ب َ ص َ ] (ع ص ) ضخیم و کلفت و گوشتی و جسیم . (ناظم الاطباء). ضخیم و بسیارگوشت . (از اقرب الموارد) .
-
هرکل
لغتنامه دهخدا
هرکل . [ هَِ رَ ] (یونانی ، ص ) ضخیم از هر چیز. (الجماهر ابوریحان ص 143).
-
جماهر
لغتنامه دهخدا
جماهر. [ج ُ هَِ ] (ع ص ) کلفت و ضخیم . (ذیل اقرب الموارد).
-
هجاهج
لغتنامه دهخدا
هجاهج . [ هَُ هَِ ] (ع ص ) ستبر و کلفت و ضخیم . (ناظم الاطباء). سطبر. (منتهی الارب ). ضخیم . (اقرب الموارد). ضخم از مردم . (از معجم متن اللغة). || کثیرالصوت ؛ بسیارآواز. (از معجم متن اللغة).
-
لیوک
لغتنامه دهخدا
لیوک . [ لی وَ ] (اِ) پسر امرد ضخیم لک و پک را گویند. (برهان ). پسر ساده . پسر امرد ضخیم که آن را لک و پک گویند. (آنندراج ) : مرزش اندرخورد کیر لیوکی .معاشری (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
-
علود
لغتنامه دهخدا
علود. [ ع َل ْ وَدد ] (ع ص ) مسن و سخت ، و یا غلیظ و ضخیم . (از لسان العرب ). رجوع به عِلودّ شود.
-
هلغف
لغتنامه دهخدا
هلغف . [ هَِ ل ْ ل َ ] (ع ص ) مرد ضخیم اندام آگنده گوشت . (از منتهی الارب ). || مضطرب خلقت . (از اقرب الموارد).
-
جنضم
لغتنامه دهخدا
جنضم . [ ج ُ ض َ ] (ع ص ، اِ) جِضَم ّ است بمعنی کسی که دو پهلو و وسط وی کلفت و ضخیم باشد. (نشوءاللغة ص 124).
-
جعثوم
لغتنامه دهخدا
جعثوم .[ ج ُ ] (ع اِ) نره ٔ سطبر. (آنندراج ) (منتهی الارب ). آلت تناسل مرد که ضخیم و سطبر باشد. (تاج العروس ).
-
زبارة
لغتنامه دهخدا
زبارة. [ زَ رَ ] (ع مص ) ضخیم شدن (چاق شدن ) گوسپند. (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
-
نازک پوست
لغتنامه دهخدا
نازک پوست . [ زُ ] (ص مرکب ) که پوستی نازک و ظریف و ترد دارد. که پوستش کلفت و ضخیم و خشن نیست .
-
انبجانیة
لغتنامه دهخدا
انبجانیة. [ اَم ْ ب َ نی ی َ ] (اِ) نوعی پارچه ٔ پشمی ضخیم و کرک دار. (از دزی ج 1 ص 39).
-
پالتو
لغتنامه دهخدا
پالتو. [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) از کلمه ٔ فرانسوی پالِت ُ . پوششی ضخیم که مردان و زنان بر روی دیگر جامه ها پوشند.