کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضحاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن فیروز دیلمی . وی چندی از قِبَل ِ عبداﷲبن زبیر در بعض بلاد یمن حاکم بود و بسال 115 هَ .ق . بجهان جاودانی شتافت . (حبیب السیر ج 1 ص 262).
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن قیس الشیبانی زعیم حروری . از شجعان و دُهاة عرب و از بنی بکربن وائل . وی بسال 126 هَ . ق . با سعیدبن بهدل و دویست تن سپاهی از حروریه ٔ جزیره خروج کرد و سعید در 127 هَ . ق . درگذشت و ضحاک بجای وی بنشست و آهنگ ارض موصل و ...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن قیس شاری . پیشوای یکی از پانزده فرقه ٔ خوارج . (مفاتیح العلوم ) (بیان الادیان ).
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن قیس بن خالد الفهری ، مکنی به ابوانیس یا ابوامیة. از جماهیر بنی محارب بن فهربن مالک است و صاحب مرج راهط هیثم بن عدی گوید چون زیاد درگذشت معاویه ضحاک را عامل کوفه کرد (53 هَ . ق .) و وی هنگامی که بشهر درآمد گور زیاد بپرس...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن قیس بن معاویة التمیمی ملقب به احنف و مکنی به ابی بحر. رجوع به احنف ابی قیس شود.
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن مَزیدبن عَجلان ، عم ّ عِصام بن جَبر الضحاک بن الحسن بن ابی الحسن و اسم ابی الحسن نصربن عثمان بن زیدبن مزید ابوعمرو است . جد ابی بکربن الضحاک متقبل غله ٔ جامع بود و مولد وی به اصفهان و مولد پدر و عمش دو پسر عجلان ، به ک...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن مخلدبن ضحاک بن مسلم الشیبانی البصری ، معروف به نبیل . او شیخ حُفّاظ حدیث بعصر خویش بود. او را جزئی است در حدیث . وی بمکه متولد شد (122 هَ . ق .) و سپس ببصره رفت و بدانجا سکونت گزید تا درگذشت (212 هَ . ق .). یاقوت در مع...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن مزاحم الهلالی البلخی مکنی به ابی القاسم . محدّث و مفسر و نحوی است . وی کودکان را ادب آموختی و مزد نستدی ، و گویند درمکتب وی سه هزار کودک درس خواندندی و او بر درازگوشی برنشستی و بر ایشان طواف کردی . ضحاک ، صحبت ابن عباس...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن یسار مکنی به ابوالعلاء. تابعی است .
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) الحروری . ابودلامة گوید معاصر مروان بود و خلیفةبن خیاط گفته است : مارأیت اشدّ کمداً من امراءة من بنی شیبان ، قتل ابنها و ابوها و زوجها و امها و عمتها و خالتها مع الضحاک الحروری فمارأیتها قط ضاحکة و لا مبسمة حتی فارقت الد...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) الشیبانی . الحافظ ابوبکر احمدبن محمدبن عمرو النبیل ابی عاصم الضحاک الشیبانی الظاهری . او شانزده سال شغل قضای اصفهان داشت و کتب وی در فتنه ٔ زنج به بصره از میان بشد ولی مقدار پنجاه هزار حدیث از حافظه ٔ خویش بنوشت . از ابن ا...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) بیوراسب . بیوراسف . اژی دهاک . اژدهاک . اژدها. (فردوسی ). اژدهافش . اژدهادوش . (فردوسی )... ماردوش . پادشاه داستانی که پس از جمشید بر اریکه ٔ سلطنت نشست . صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: مدت پادشاهی وی هزار سال بود، بعضی ...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) علونی یا ضحاک بن علوان . بانی گنگ دژ بمشرق ، از اقلیم دوم که قلعتی بوده است ببابل . حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب ذیل کلمه ٔ بابل گوید: «بابل ،... دارالملک ضحاک علونی بوده است و ضحاک در آنجا قلعه ای ساخته بود و آن را گنگ دز ...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) کسی که بیوت سبعه را که بنام کواکب هفتگانه بناشده بود بعلماء سبعه که ازجمله ٔ آنان تینگلوش (تنگلوش ) بابلی است بازداد. (تاریخ الحکماء قفطی ص 104). و شهرزوری او را ضحاک بن قی یاد کرده است . (ترجمه ٔ نزهة الارواح ص 50). ظاهرا...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (ع ص ) بسیارخند (و هو ذَم ٌ). (منتهی الارب ). خنده کننده . (مهذب الاسماء) : زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس دایم این ضحاک و آن اندر عَبس . مولوی .|| راه روشن و آشکار. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || (اِ) میانه ٔ راه (بتخفیف «...