کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضجرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضجرت
لغتنامه دهخدا
ضجرت . [ ض ُ رَ ] (از ع ، اِمص ) تنگدلی . (مجمل اللغة). دلتنگی . ستوهی : غم و ضجرت سخت بزرگ بر من دست داد و هیچ آن را سبب ندانستم . (تاریخ بیهقی ص 168). یک چیز بر دل ما ضجرت کرده است و می اندیشیم . (تاریخ بیهقی ). خبر به امیر رسید بسیار ضجرت نمود و ع...
-
واژههای همآوا
-
زجرة
لغتنامه دهخدا
زجرة. [ زَ رَ ] (ع مص ) واحد زجر. در سوره ٔ نازعات از قرآن آمده : فانما هی زجرة واحدة (19/37)؛ یعنی آن (نفخه ٔ دوم ) فقط یک بار بانگ است . (از محیط المحیط). یک بار زجر است و در قرآن است ... (از اقرب الموارد): فانما هی زجرة واحدة؛ اکنون پس چنین است یک...
-
ضجرة
لغتنامه دهخدا
ضجرة. [ ض ُرَ ] (ع اِمص ) اندوه و ملال ، یقال : فیه ضجرةٌ؛ ای ملال . || (اِ) نام مرغی است . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
کشع
لغتنامه دهخدا
کشع. [ ک َ ش َ ] (ع اِمص ) تفتگی و بی آرامی از اندوه و ملال . ضجرت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
ملال آور
لغتنامه دهخدا
ملال آور. [ م َ وَ ] (نف مرکب ) به ستوه آورنده . آنچه ملال و دلتنگی آورد. آنچه موجب ضجرت و آزردگی خاطر گردد. ملال انگیز.
-
پس پای
لغتنامه دهخدا
پس پای . [ پ َ س ِ ] (اِ مرکب ) پشت ِ پای یا شاید بمعنی تیپا و اردنگ : در جمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند وبه یک پس پای در موج ضلالت افکند. (کلیله و دمنه ).
-
بی مبالاتی
لغتنامه دهخدا
بی مبالاتی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) بی باکی . لاابالی گری . (یادداشت مؤلف ) : از سر ضجرت و تحکم و تأنف از بی مبالاتی غلام طیره شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 345).
-
تأنف
لغتنامه دهخدا
تأنف . [ ت َ ءَن ْ ن ُ ] (ع مص ) عار و ننگ داشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ضجرت . بیزاری . دلتنگی . (از دزی ج 1 ص 41) : شار از سر ضجرت و تحکم و تأنف از بی مبالاتی غلام طیره شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 تهران ص 345).از این احوالات و مقالات تأ...
-
آی
لغتنامه دهخدا
آی . (صوت ) صوتی است نشانه ٔ ضجرت از درد: آی دلم . آی سرم . || نشانه ٔ حسرت و دریغ : آی دریغا که خردمند راباشد فرزند و خردمند نی . رودکی .|| (حرف ندا) حرف ندا و خطاب ، چون اِی ! || (فعل امر) امر از آمدن : تو چنانکه آواز ترا بشنوند با من در سخن آی . (...
-
خنده گریستن
لغتنامه دهخدا
خنده گریستن . [ خ َدَ / دِ گ ِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از گریه ٔ شادی کردن و طرب نمودن است . (انجمن آرای ناصری ) : خنده گریند عارفان از توگریه خندند واقفان از تو. حکیم سنائی (از انجمن آرای ناصری ).- گریه خندیدن ؛ کنایه از خنده ای است که از روی حسرت و...
-
نقلان
لغتنامه دهخدا
نقلان . [ ن ُ ] (از ع ، اِمص ) انتقال و از جائی به جائی شدن : کسی کاین نزل و منزل دید ممکن نیست تحویلش کسی کاین نقل و مجلس یافت حاجت نیست نقلانش . خاقانی .بوقبیس از شرم کعبه رفته در زلزال خوف کعبه را از روی ضجرت رای نقلان آمده . خاقانی . || کنایه از ...
-
ستوهی
لغتنامه دهخدا
ستوهی . [ س ُ ] (حامص ) سیرآمدگی . ضجرت . بجان آمدگی . اذی . اذیت . (دستوراللغة). || ترس . وحشت . (ولف ) : چوروز از شب آمد بکوشش ستوه ستوهی گرفته فرو شد بکوه .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 189).بزین پلنگ اندرون بد سوارستوهی نیامَدْش از آن کارزار.فرد...
-
های
لغتنامه دهخدا
های . (اِ صوت )کلمه ٔ تأسف یعنی وای و آه و دریغا. (ناظم الاطباء).به معنی وای است و آن لفظی باشد که در وقت دردی و مصیبتی و المی و آزاری بر زبان رانند. (برهان ). نشانه ٔضجرت از درد. مترادف آی و وای . || در تداول عامه ، حرف ندا و خطاب ، چون آی و ای : گ...