کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صیقلی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صیقلی کردن
لغتنامه دهخدا
صیقلی کردن . [ ص َ / ص ِ ق َ ک َ دَ ](مص مرکب ) روشن کردن . براق کردن . جلا دادن . زدودن .
-
جستوجو در متن
-
پرداخت
لغتنامه دهخدا
پرداخت . [ پ َ ] (مص مرخم ) اسم از پرداختن . تأدیه . ادای دین . توختن وام . || صیقل . جلا. صقل . پرداز. (برهان ). || توجه : همی گریختم از مردمان بکوه و بدشت که از خدای نبودم بدیگری پرداخت . سعدی .- پرداخت دادن ؛ مهره زدن . صیقل دادن . جلا دادن .- پ...
-
آهارمهره
لغتنامه دهخدا
آهارمهره . [ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) عمل آهار زدن و سپس با مهره روشن و صیقلی کردن : کاغذ آهارمهره دار. وفعل آن آهارمهره کردن و آهارمهره زدن است . ترزیز.
-
بزدائیدن
لغتنامه دهخدا
بزدائیدن . [ ب ِ زَ / زِ / زُ / ب ِزْ دَ ] (مص ) (از: ب + زدائیدن ) زدائیدن . بزداییدن . زدودن . زایل و پاک کردن رنگ . صیقلی کردن . رجوع به زدائیدن و زدودن شود.
-
صیقل کردن
لغتنامه دهخدا
صیقل کردن . [ ص َ / ص ِ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صیقلی کردن . جلا دادن . روشن کردن . زدودن : گر تن خاکی غلیظ و تیره است صیقلش کن زآنکه صیقل گیره است . مولوی .ز اشتیاقت صیقل آیینه ٔ جان میکنم از برایت قصر میناکار سامان میکنم .سعیداشرف (از آنندراج ).
-
جلاء
لغتنامه دهخدا
جلاء. [ ج َ ] (ع مص ) بیرون کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). از خانمان بیرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || از خانمان رفتن . لازم و متعدی استعمال شود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد):جلای وطن کردن . || دور کردن زنبوران را تاانگبین برچینند. || هوی...
-
احداث
لغتنامه دهخدا
احداث . [ اِ ] (ع مص ) ظاهر و پیدا کردن . || زنا کردن . || شکستن وضو. || صیقلی کردن شمشیر را. (منتهی الارب ). آهن بزدودن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || نو ایجاد کردن . (منتهی الارب ). نو کردن .(زوزنی ). نو پیدا کردن . (مؤید الفضلاء). || حَدَث کردن . (...
-
گرد افشاندن
لغتنامه دهخدا
گرد افشاندن . [ گ َ اَ دَ ] (مص مرکب ) پاک کردن غبار از چیزی . صیقلی کردن : گیتی امید به اقبال تو میداردکه از او گرد به شمشیر بیفشانی . ناصرخسرو.پیاپی بیفشان از آیینه گردکه صیقل نگیرد چو زنگار خورد.سعدی (بوستان ).
-
بزداییدن
لغتنامه دهخدا
بزداییدن . [ ب ِ زَ / زِ / زُ / ب ِزْ دَ ] (مص ) (از: ب + زداییدن ) بزدائیدن . بزدودن . زنگ از آینه و تیغ و امثال آن دور کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). پاک کردن زنگ از روی آیینه و تیغ و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). جلا دادن . (ناظم الاطباء). روشن کردن...
-
فروغ دادن
لغتنامه دهخدا
فروغ دادن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) نور دادن . روشن کردن : بی روغن و فتیله و بی هیزم هرگز نداد نور و فروغ آذر. ناصرخسرو. || شعله ورساختن : دم سرد برمی آورد و آتش سینه را فروغ میداد. (سندبادنامه ). || صیقلی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || رونق دادن : بد...
-
تسنین
لغتنامه دهخدا
تسنین . [ت َ ] (ع مص ) تیز و روشن و تابان کردن کارد و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیزکردن کارد و جز آن با سنگساب . (از متن اللغة). تیزکردن و صیقلی دادن کارد را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || آراستن و نیکوکردن سخن را. || راست کردن نیزه ر...
-
برق زدن
لغتنامه دهخدا
برق زدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نمودار شدن برق در هوا. جهیدن برق . درخشیدن برق . پدید شدن برق . جستن برق : سومنات ظلم را محمودواربرق زد تا ابرسان آمد برزم . خاقانی .گرد عزمت پرده ای از خاک برمی بنددش هر کجا ابر بلا برق عذابی می زند. سنایی (آنندراج...
-
درز کردن
لغتنامه دهخدا
درز کردن . [ دَ ک َدَ ] (مص مرکب ) شکافته شدن . (آنندراج ) : ره از تبخال پی شان لرز می کردزمین تا گاو ماهی درز می کرد. زلالی (از آنندراج ). || کنایه ازفاش گردیدن و آشکار شدن . (از برهان ).- درز کردن مطلبی ؛ به گوشها رسیدن آن . (یادداشت مرحوم دهخدا)....
-
روشن کردن
لغتنامه دهخدا
روشن کردن . [ رَ / رُو ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزدودن . جلا دادن . جلا. (مجمل اللغة). صقل . صیقل زدن . زدودن . جلادادن . صیقل کردن شمشیر و آینه و جز آن . صیقل کردن . صقال . صافی کردن . بزدودن زنگ . (یادداشت مؤلف ). تجلیه . (دهار). تصفیه . (دهار) (من...