کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صید گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صید گشتن
لغتنامه دهخدا
صید گشتن . [ ص َ / ص ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) صید شدن . شکار شدن . به دام افتادن . اسیر صیاد شدن : بهر صیدی می شدی بر کوه و دشت ناگهان در دام عشق او صید گشت .مولوی .
-
واژههای مشابه
-
عین صید
لغتنامه دهخدا
عین صید. [ ع َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) چشمه ای است بین واسط عراق و خَفّان در سواد، در آنسوی صحرا، که از طَف ّ کوفه بحساب می آمد. و به سبب کثرت ماهی که در آن صید میشودبدین نام شهرت یافته است . و گویند عین صید موضعی است از ناحیه ٔ کلواذة از سواد بین کوفه و حز...
-
صید آوردن
لغتنامه دهخدا
صید آوردن . [ ص َ / ص ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) شکار آوردن . شکار کردن . نخجیر کردن : نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب .ناصرخسرو.
-
صید افکندن
لغتنامه دهخدا
صید افکندن . [ ص َ / ص ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکار کردن . نخجیرکردن . حیوان وحشی یا اهلی را صید کردن : تماشا کرد و صید افکند بسیاردهی خرم ز دور آمد پدیدار.نظامی .
-
صید انداختن
لغتنامه دهخدا
صید انداختن . [ ص َ / ص ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) شکار کردن . نخجیر کردن . صید از پا درآوردن . شکار گرفتن : وز آنجا سوی صحرا ران گشادندبصید انداختن جولان گشادند. نظامی .گفتا نه که تیر چشم مستم صید از تو ضعیف تر نینداخت .سعدی .
-
صید حرم
لغتنامه دهخدا
صید حرم . [ ص َ / ص ِ دِ ح َ رَ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وحشی که در سرزمین حرم باشد کشتن و شکار کردن آن حرام است و اطلاق حرم بر زمین حوالی مکه ٔ معظمه کنند به این حدود اربعه : بطرف مشرق از مکه تا شش کروه و بجانب شمال دوازده کروه و بسمت مغرب هیجده کر...
-
صید زدن
لغتنامه دهخدا
صید زدن . [ ص َ / ص ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) شکار کردن صید. شکار کردن . صید را به تیر یا حربه ٔ دیگر از پا درآوردن : آن کمان ابرو که تیر غمزه اش هر زمانی صید دیگر می زند.سعدی .
-
صید گرفتن
لغتنامه دهخدا
صید گرفتن . [ ص َ / ص ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بشکار گرفتن . چیزی را شکار کردن : شومست مرغ وام مر او را مگیر صیدبی شام خفته به که چو از وام خورده شام .ناصرخسرو.
-
صید مرادآباد
لغتنامه دهخدا
صید مرادآباد. [ ص َ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان امیربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 57 هزارگزی باختر نورآباد و 33 هزارگزی باختر شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . این ده در دامنه واقع، سردسیری و مالاریائی است . 120 تن سکنه دارد. آب آن از رود حس...
-
صید نمودن
لغتنامه دهخدا
صید نمودن . [ ص َ / ص ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ](مص مرکب ) شکار کردن . صید کردن . صیادی : از همت بلند به دولت توان رسیدآری به فیل صید نمایند فیل را. صائب .رجوع به صید کردن شود.
-
صید کردن
لغتنامه دهخدا
صیدکردن . [ ص َ / ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکار کردن . شکار گرفتن . صید افکندن . بشکریدن صید : یکی شاه بد هند را نام کیدنکردی جز ازدانش و رای صید. فردوسی .از پی خدمت تو تا تو ملک صید کنی به نهاله گه تو راند نخجیر پلنگ . فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ).ای شه...
-
فلک صید
لغتنامه دهخدا
فلک صید. [ ف َ ل َ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ) بلندپایه . والامقام . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه از قدرت بسیار فلک را صید کند.
-
کانی صید مراد
لغتنامه دهخدا
کانی صید مراد. [ ص ِ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج . واقع در 20هزارگزی باختر دیواندره و 3هزارگزی مره دره . ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر و دارای 50 تن سکنه . از چشمه مشروب میشود و محصولاتش غلات ،توتون ، لبنیات و پشم...