کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صید کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صید کردن
لغتنامه دهخدا
صیدکردن . [ ص َ / ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکار کردن . شکار گرفتن . صید افکندن . بشکریدن صید : یکی شاه بد هند را نام کیدنکردی جز ازدانش و رای صید. فردوسی .از پی خدمت تو تا تو ملک صید کنی به نهاله گه تو راند نخجیر پلنگ . فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ).ای شه...
-
واژههای مشابه
-
عین صید
لغتنامه دهخدا
عین صید. [ ع َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) چشمه ای است بین واسط عراق و خَفّان در سواد، در آنسوی صحرا، که از طَف ّ کوفه بحساب می آمد. و به سبب کثرت ماهی که در آن صید میشودبدین نام شهرت یافته است . و گویند عین صید موضعی است از ناحیه ٔ کلواذة از سواد بین کوفه و حز...
-
صید شدن
لغتنامه دهخدا
صید شدن . [ ص َ / ص ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شکار شدن . شکار گشتن . به دام افتادن : صید زمانه شدی و دام توست مرکب رهوار به سیمین رکاب . ناصرخسرو.گمان بردم که دلش در قید من آمد و صید من شد. (گلستان ).المنةﷲ که دلم صید غمی شدوز خوردن غمهای پراکنده بِرَستم...
-
صید گردیدن
لغتنامه دهخدا
صید گردیدن . [ ص َ / ص ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) شکار شدن . شکار گشتن . به دام افتادن : سعدیا لشکر خوبان بشکار دل ماگو میاییدکه ما صید فلان گردیدیم .سعدی .
-
صید گشتن
لغتنامه دهخدا
صید گشتن . [ ص َ / ص ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) صید شدن . شکار شدن . به دام افتادن . اسیر صیاد شدن : بهر صیدی می شدی بر کوه و دشت ناگهان در دام عشق او صید گشت .مولوی .
-
صید مرادآباد
لغتنامه دهخدا
صید مرادآباد. [ ص َ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان امیربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 57 هزارگزی باختر نورآباد و 33 هزارگزی باختر شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . این ده در دامنه واقع، سردسیری و مالاریائی است . 120 تن سکنه دارد. آب آن از رود حس...
-
فلک صید
لغتنامه دهخدا
فلک صید. [ ف َ ل َ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ) بلندپایه . والامقام . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه از قدرت بسیار فلک را صید کند.
-
کانی صید مراد
لغتنامه دهخدا
کانی صید مراد. [ ص ِ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج . واقع در 20هزارگزی باختر دیواندره و 3هزارگزی مره دره . ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر و دارای 50 تن سکنه . از چشمه مشروب میشود و محصولاتش غلات ،توتون ، لبنیات و پشم...
-
جستوجو در متن
-
احتبال
لغتنامه دهخدا
احتبال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گرفتن صید بدام . دام گستردن برای صید. (منتهی الارب ). به دام داهول صید کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر). بدام شکار کردن .
-
دامداری
لغتنامه دهخدا
دامداری . (حامص مرکب ) عمل دامدار. دام داشتن . نگهبانی دام (آلت صید). حفظ دام (آلت صید). || شکار کردن . صید کردن . صیادی . دامیاری . || نگهبانی و حفظ دام (حیوان اهلی ). پرورش و استفاده ٔ از دام . چون گوسفندداری و گاوداری . داشتن و پروردن حیوانات اهلی...
-
شکارکنان
لغتنامه دهخدا
شکارکنان . [ ش ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حالت صید کردن و شکاریدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به شکار کردن شود.
-
شکاریدن
لغتنامه دهخدا
شکاریدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) شکردن . (فرهنگ فارسی معین ). شکار کردن . (آنندراج ). صید کردن . (از ناظم الاطباء). رجوع به شکردن شود.
-
نخچیر کردن
لغتنامه دهخدا
نخچیر کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکار کردن . صید. رجوع به نخچیر شود : نوغزالان همه از دیده ٔ من میگذرندبنشینیددر این خانه و نخچیر کنید.سلیم (از آنندراج ).