کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صيد السمک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صید
لغتنامه دهخدا
صید. [ ص َ ] (اِخ ) کوه بزرگ و مرتفعی است به یمن در مخلاف جعفر و در قله ٔ آن حصاری است موسوم به سماره . (معجم البلدان ).
-
صید
لغتنامه دهخدا
صید. [ ص َ ] (ع اِ) شکار. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). آنچه بگیرند از وحش و جز آن . (مهذب الاسماء). شکاری . (مجمل اللغة). نخجیر : جمله صید این جهانیم ای پسرما چو صعوه مرگ بر سان زغن . رودکی .مرا چشم زخمی عجب رو نمودکه دهر آنچنان صیدی از من ربود. فر...
-
صید
لغتنامه دهخدا
صید. [ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صَیود. رجوع بدان کلمه شود.
-
صید
لغتنامه دهخدا
صید. [ ص َ ی َ ] (ع مص ) شکار کردن . || سر بلند داشتن از کبر. || کج گردن شدن . (منتهی الارب ).
-
صید
لغتنامه دهخدا
صید. [ صی / ص َ ی َ] (ع اِ) بیماری است شتران را که بدان بینی آنها آب راند و بدان جهت سر را بلند دارند. (منتهی الارب ).
-
صید
لغتنامه دهخدا
صید.[ ص ُ ی ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صَیود. رجوع به صیود شود.
-
عین صید
لغتنامه دهخدا
عین صید. [ ع َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) چشمه ای است بین واسط عراق و خَفّان در سواد، در آنسوی صحرا، که از طَف ّ کوفه بحساب می آمد. و به سبب کثرت ماهی که در آن صید میشودبدین نام شهرت یافته است . و گویند عین صید موضعی است از ناحیه ٔ کلواذة از سواد بین کوفه و حز...
-
صید آوردن
لغتنامه دهخدا
صید آوردن . [ ص َ / ص ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) شکار آوردن . شکار کردن . نخجیر کردن : نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب .ناصرخسرو.
-
صید افکندن
لغتنامه دهخدا
صید افکندن . [ ص َ / ص ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکار کردن . نخجیرکردن . حیوان وحشی یا اهلی را صید کردن : تماشا کرد و صید افکند بسیاردهی خرم ز دور آمد پدیدار.نظامی .
-
صید انداختن
لغتنامه دهخدا
صید انداختن . [ ص َ / ص ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) شکار کردن . نخجیر کردن . صید از پا درآوردن . شکار گرفتن : وز آنجا سوی صحرا ران گشادندبصید انداختن جولان گشادند. نظامی .گفتا نه که تیر چشم مستم صید از تو ضعیف تر نینداخت .سعدی .
-
صید حرم
لغتنامه دهخدا
صید حرم . [ ص َ / ص ِ دِ ح َ رَ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وحشی که در سرزمین حرم باشد کشتن و شکار کردن آن حرام است و اطلاق حرم بر زمین حوالی مکه ٔ معظمه کنند به این حدود اربعه : بطرف مشرق از مکه تا شش کروه و بجانب شمال دوازده کروه و بسمت مغرب هیجده کر...
-
صید زدن
لغتنامه دهخدا
صید زدن . [ ص َ / ص ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) شکار کردن صید. شکار کردن . صید را به تیر یا حربه ٔ دیگر از پا درآوردن : آن کمان ابرو که تیر غمزه اش هر زمانی صید دیگر می زند.سعدی .
-
صید شدن
لغتنامه دهخدا
صید شدن . [ ص َ / ص ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شکار شدن . شکار گشتن . به دام افتادن : صید زمانه شدی و دام توست مرکب رهوار به سیمین رکاب . ناصرخسرو.گمان بردم که دلش در قید من آمد و صید من شد. (گلستان ).المنةﷲ که دلم صید غمی شدوز خوردن غمهای پراکنده بِرَستم...
-
صید گردیدن
لغتنامه دهخدا
صید گردیدن . [ ص َ / ص ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) شکار شدن . شکار گشتن . به دام افتادن : سعدیا لشکر خوبان بشکار دل ماگو میاییدکه ما صید فلان گردیدیم .سعدی .
-
صید گرفتن
لغتنامه دهخدا
صید گرفتن . [ ص َ / ص ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بشکار گرفتن . چیزی را شکار کردن : شومست مرغ وام مر او را مگیر صیدبی شام خفته به که چو از وام خورده شام .ناصرخسرو.