کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صولت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صولت
لغتنامه دهخدا
صولت . [ ص َ / صُو ل َ ] (از ع مص ، اِمص )حمله بردن . (غیاث اللغات ). صولة. حمله : هیبت او کوه را بند کمر درشکست صولت او چرخ را سقف گهر درشکست . خاقانی .صولتت باد سایه دار ظفردولتت باد دایگاه علوم . خاقانی .او چون سورت آن شیران و صولت آن دلیران مشاهد...
-
صولت
لغتنامه دهخدا
صولت . [ ص َ ل َ ] (اِخ ) از شعرای متأخر هندوستان است . بسال 1285 هَ . ق . در جوانی درگذشت . دیوان مرتبی شامل دوهزار بیت دارد. او راست :الهی آب و رنگ دلربائی ده بیانم رابه آب جوی حسن گلرخان تر کن زبانم راز بس کاهیده ام در مهر روی غیرت ماهی سگش تار ش...
-
واژههای مشابه
-
صولت کردن
لغتنامه دهخدا
صولت کردن . [ ص َ / صُو ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خشم کردن . تندی کردن : تو جفا کنی و صولت ، دگران دعای دولت نه عجب بدین لطافت که تو پادشاه داری . سعدی .رجوع به صولت شود.
-
صولت آباد
لغتنامه دهخدا
صولت آباد. [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار، خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر،واقع در 30 هزارگزی شمال باختری ورزقان و 37 هزارگزی جاده ٔ ارابه رو تبریز به اهر. کوهستانی و معتدل است و 149 تن سکنه دارد. آب آن از دو رشته چشمه . محصول آنجا غلات . شغل ا...
-
تازه کند صولت
لغتنامه دهخدا
تازه کند صولت . [ زَ ک َ دِ ص َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه است که در 33هزارگزی شمال باختری قره آغاج و 7500گزی جنوب شوسه ٔ مراغه بمیانه واقع است . کوهستانی ، معتدل ، مالاریائی است و 200 تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب...
-
واژههای همآوا
-
صولة
لغتنامه دهخدا
صولة. [ ص َ ل َ] (ع مص ) حمله بردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). صولت . رجوع به صولت شود. || برجستن چیزی .- حنطة صولة ؛ گندم برآورده و پاکیزه . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
صولة
لغتنامه دهخدا
صولة. [ ص َ ل َ] (ع مص ) حمله بردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). صولت . رجوع به صولت شود. || برجستن چیزی .- حنطة صولة ؛ گندم برآورده و پاکیزه . (منتهی الارب ).
-
هصم
لغتنامه دهخدا
هصم . [ هَُ ص َ ] (ع اِ) شیر قوی توانا. (منتهی الارب ). شیر را گویند برای شدت و صولت او. (اقرب الموارد).
-
شیرصولت
لغتنامه دهخدا
شیرصولت . [ ص َ / صُو ل َ] (ص مرکب ) که صولت شیر دارد. که همچون شیر حمله کند. کنایه از سخت شجاع و دلیر. (از یادداشت مؤلف ).
-
صولات
لغتنامه دهخدا
صولات . [ ص َ ] (ع اِ) ج ِ صولة : و از تکاثر صولات جیب فلک اعلی چاک . (جهانگشای جوینی ). رجوع به صولة و صولت شود.
-
سپهرسطوت
لغتنامه دهخدا
سپهرسطوت . [ س ِ پ ِ س َطْ وَ ] (ص مرکب ) بزرگ منزلت . عظیم الشأن : جمشید سام حشمت سام سپهرسطوت دارای زال صولت زال زمانه داور.خاقانی .
-
مکریت
لغتنامه دهخدا
مکریت . [ م َ ] (اِخ ) یکی از قبایل مغول که از امرای معروف آن توق تغان و کوچلک خان بن رونک می باشند : توق تغان که او نیز امیر مکریت بود و بیشتر از آوازه ٔ صولت چنگیزخان گریخته بودند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 47).