کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صورتحساب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صورت حساب
لغتنامه دهخدا
صورت حساب . [ رَ ت ِ ح ِ / رَ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ورقه ای که حساب کسی را در آن نویسند. کاغذی یا طوماری که ارقام بدهکاری و بستانکاری در آن ثبت شده . سیاهه .
-
حساب
لغتنامه دهخدا
حساب . [ ح َس ْ سا ] (ع ص ، اِ)شمارگر. (مهذب الاسماء). محاسب . شمارگر. (سمعانی ).
-
حساب
لغتنامه دهخدا
حساب . [ ح ِ ] (اِخ ) چشمه ٔ... رجوع به چشمه ٔ حساب شود.
-
حساب
لغتنامه دهخدا
حساب . [ ح ِ ] (ع مص ، اِ) شمار. (مهذب الاسماء). شماره . شمردن . (تاج المصادر بیهقی ). بشمردن . شمر. شماره کردن . (دهار) (ترجمان عادل ). با کسی شمار کردن . تتوی گوید: بکسر و ضم حاء مهمله و تخفیف سین در لغت شمار و شمردن بنا بگفته ٔمنتخب ، و در اصطلاح ...
-
حساب
لغتنامه دهخدا
حساب . [ ح ُس ْ سا ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاسب : بر دست او حملی روان کرد که اقلام کتاب و افهام حساب از حد و حصر آن قاصر آید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). در اعداد کتاب و حساب منتظم بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). پشته ها را چون قلم حساب بند از بند فرو پاشید. (تر...
-
حساب
لغتنامه دهخدا
حساب .[ ح َس ْ سا ] (اِخ ) سمعانی گوید: این نسبت خاص است به محمدبن ابراهیم بن الحساب البخاری الفرائضی . و او را از آن روی حساب مینامیدند که عارف به حساب و مقدرات بود. او از موسی بن افلح و صالح بن محمد و حامدبن سهل و جز آنان روایت کند و وفات او به ذی ...
-
صورت
لغتنامه دهخدا
صورت . [ رَ ] (ع اِ) صورة. هیأت . خلقت . (السامی ). شکل . شاره . تمثال . نقش . نگار : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک . شهید بلخی .ای عاشق دلسوزه بدین جای سپنجی همچون شمنی چینی بر صورت فرخار. (منسوب به رودکی ).غریب نایدش از من غری...
-
صورت
لغتنامه دهخدا
صورت . [ رَ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل ، واقع در 21 هزارگزی جنوب بابل . در دشت قرار گرفته و هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریائی است . 400 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ سجادرود. محصول آنجا برنج ، غلات . نیشکر. مختصر پنبه و صیفی کاری اس...
-
کج حساب
لغتنامه دهخدا
کج حساب . [ ک َ ح ِ ] (ص مرکب )بدمعامله . بدحساب . (فرهنگ فارسی معین ) : کج حساب آنچه به ابرام برد از دگرست کام هرگز نگرفته ست چو ماهی قلاب .مخلص کاشی (از آنندراج ).
-
هم حساب
لغتنامه دهخدا
هم حساب . [ هََ ح ِ ] (ص مرکب ) برابر. دو چیز که در حساب یکی باشند : صورتم را دو صفر ناچیز است با الف هم حساب دیدستند.خاقانی .
-
ابن حساب
لغتنامه دهخدا
ابن حساب . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) او را پنجاه ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
-
روز حساب
لغتنامه دهخدا
روز حساب . [ زِ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت که بحساب اعمال رسند : دانم که نیست جز که بسوی تو ای خداروز حساب و حشر مفر و وزر مرا.ناصرخسرو.
-
قصر حساب
لغتنامه دهخدا
قصر حساب . [ ق َ رِ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مشبکه ای که حکمای هند آن را کوتهه خوانند، و آن اقسام میباشد: مربع و مستطیل و عریض . (آنندراج ) : به هیچ دل شده ای کار تنگ نگرفتم چرا سپهر به قصر حساب کرد مرا؟صائب (از آنندراج ).
-
پاک حساب
لغتنامه دهخدا
پاک حساب . [ ح ِ ] (ص مرکب ) که در محاسبه پاک و درست است .
-
بی حساب
لغتنامه دهخدا
بی حساب . [ ح ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی شمار. (ناظم الاطباء). بیشمار و بی اندازه . (فرهنگ فارسی معین ) : این دهد مژده بعمری بی حساب و بی عددو آن کند عهده بملکی بی کران و بیشمار. منوچهری .باران رحمت بی حساب همه را رسیده . (گلستان ). و خرج بی حساب روا ...