کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صوران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صوران
لغتنامه دهخدا
صوران . (اِخ ) موضعی است در مدینه به بقیع. (معجم البلدان ).
-
صوران
لغتنامه دهخدا
صوران . [ ص َ ] (اِخ ) دهی است به یمن حضارمه را بین آن و صفا، دوازده میل است . (معجم البلدان ).
-
صوران
لغتنامه دهخدا
صوران . [ ص َوْ وَ ] (اِخ ) شهریست بحمص و جبل و گفته اند موضعی است دون دابق در طرف ریف . (معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
سوران
لغتنامه دهخدا
سوران . (اِ) سار باشد و آن پرنده ای است سیاه رنگ و نقطه های سفید دارد و خوش آواز باشد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ).
-
سوران
لغتنامه دهخدا
سوران . (اِخ ) دهی است از دهستان شاندیز بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد. دارای 104 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و بنشن . شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
سوران
لغتنامه دهخدا
سوران . (اِخ ) دهی است از دهستان مشهدریزه ٔ میان ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 336 سکنه تن .محصول آنجا غلات ، زیره و شغل اهالی زراعت ، مالداری وقالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
سوران
لغتنامه دهخدا
سوران . (اِخ ) دهی است جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد.آب آن از دو رشته چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوبات و سردرختی . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
ثوران
لغتنامه دهخدا
ثوران . [ ث َ وَ ] (ع مص )ثور. برانگیخته شدن . || برخاستن گرد و دود و فتنه . برآمدن گرد و دود. || برجستن سنگ خوار و ملخ . || ظاهر شدن خون . || برآمدن گره بر اندام . || برآمدن حصبه بر اندام : ثارت به الحصبة. || بهیجان آمدن دل و روان گردیدن آب . || خاس...
-
جستوجو در متن
-
صورانی
لغتنامه دهخدا
صورانی . [ ص َ ] (ص نسبی ) نسبت است به صَوران .
-
زبد
لغتنامه دهخدا
زبد. [ زَ ب َ ] (اِخ ) نام حمص یا دهی است در حمص . (منتهی الارب ). اسم حمص ویا قریه ای است در او. (ترجمه ٔ قاموس ). نام قدیم حمص یا قریه ای است در نزدیکی حمص ، و با نون (زند) نیز ضبط شده است . و زبد را که در این شعر صخرالغی آمده :مآبه الروم او تنوخ ا...
-
یمن
لغتنامه دهخدا
یمن . [ ی َ م َ ] (اِخ ) ناحیتی است از عرب آبادان و خرم و با نعمت بسیار و کشت و برز و مراعی و در قدیم مستقر ملوک آنجا شهر سعده بوده و سپس صنعا مستقر ملوک گردیده است و شهرک جرش و ناحیت صمدان و شهر سام و شهر دمار و شهر منکث و شهر صهیب و سریر از این ناح...