کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صوب
لغتنامه دهخدا
صوب . [ ص َ ] (ع مص ) فرودآمدن باران . (منتهی الارب ). باران باریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمدن از بالا به نشیب . (منتهی الارب ). از بالا درنشیب آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). || قصد کردن . آهنگ نمودن . || به هدف رسیدن تیر. || (اِ) قصد. آهنگ . || ب...
-
واژههای همآوا
-
سوب
لغتنامه دهخدا
سوب . [ ] (اِ) آب . (ناظم الاطباء). بزبان خوارزمی آب را گویند. (فرهنگ رشیدی ). رجوع به سوپ شود.
-
ثوب
لغتنامه دهخدا
ثوب . [ ث َ ] (اِخ ) ابن تَلدة. مردی بود درازعمر. و او راست : شعر در روز قادسیه و از بنووالبه است . (تاج العروس ).
-
ثوب
لغتنامه دهخدا
ثوب . [ ث َ ] (اِخ ) ابن شحمه ٔ تمیمی ملقب به مجیرالطیر. و او ست که حاتم طی را اسیر کرد. (تاج العروس ).
-
ثوب
لغتنامه دهخدا
ثوب . [ ث َ ] (اِخ ) ابن النار. شاعری جاهلی است . (تاج العروس ).
-
ثوب
لغتنامه دهخدا
ثوب . [ ث َ ] (ع اِ) جامه . لباس . لبس . لبوس . ملبس : پوشیدنی . پوشاک . پوشش : اصاروا الجو قبرک واستنابواعن الاکفان ثوب السافیات هر که ثوبی با تن عاری دهددر دو عالم ایزدش یاری دهد. عطار.و گویند: فی ثوبی ابی ان افیه ؛ یعنی برذمه ٔ من و پدر من است وفا...
-
ثوب
لغتنامه دهخدا
ثوب . [ ث َ ] (ع مص ) ثؤوب . ثَوبان . بازگشتن بعد از رفتن . || گرد آمدن مردم . || گرد آمدن آب بعد از آنکه رفته بود. || پر آب گردیدن حوض و ظرف و مانند آن یا قریب به پری رسیدن . || سرزنش کردن کسی را بر کار بد. || جامه کشیدن از بیمار. || فربه شدن بعد ا...
-
جستوجو در متن
-
صیب
لغتنامه دهخدا
صیب . [ ص ُ ی ُ ] (ع اِ) ج ِ صوب . (منتهی الارب ).
-
قواصر
لغتنامه دهخدا
قواصر. [ ق َ ص ِ ] (اِخ ) موضعی است میان فَرَما و فسطاط. عمرو عاص در راه خود هنگامی که برای فتح مصر به آن صوب میرفت بدانجا فرودآمد. (از معجم البلدان ).
-
ذومجر
لغتنامه دهخدا
ذومجر. [م َ / م َ ج َ ] (اِخ ) نام آبگیری بزرگ است در بطن قوران از ناحیه ٔ سوارقیة. و هم آنرا هضبات مجر نامند.شاعر گوید:بذی مجرا سقیت صوب غوادی (از معجم البلدان یاقوت ).
-
قایتماس
لغتنامه دهخدا
قایتماس . [ ] (اِخ ) از سران تراکمه بوده که درسفر سلطان حسین میرزا (تیموری ) به صوب کنارآب مرغاب از ملازمین بوده است . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 145).
-
عنانگرای
لغتنامه دهخدا
عنانگرای . [ ع ِ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) متمایل . میل کننده . روی آورنده : یک رکابی مپای بر سر زهدچون شود دل عنانگرای صبوح . خاقانی .گشتاسب بن لهراسب ... بر عزیمت تفرج و تصید به صوب کرمان عنانگرای شد. (سمطاللاَّلی ).
-
منقشلاق
لغتنامه دهخدا
منقشلاق . [ م َ ق ِ ] (اِخ ) منقشلاغ : شیبانی خان مغلوب شده عنان به صوب منقشلاق انعطاف داد و از منقشلاق به راه خوارزم متوجه بخارا گشت . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 274). رجوع به مدخل قبل شود.