کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صواب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
سواب
لغتنامه دهخدا
سواب . [ س َ ] (اِ) بالا شدن و چکیدن آب را گویند از چیزی همچو از کیسه ٔ ماست و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). پالایش و چکیدگی آب از چیزی مانند کیسه ٔ ماست . (ناظم الاطباء).
-
ثواب
لغتنامه دهخدا
ثواب . [ ] (اِخ ) مردی صاحب تدبیر و شجاعت وزیر حضرت داود قاتل شلوم بن داود که به دست سلیمان بقتل رسید. (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 43).
-
ثواب
لغتنامه دهخدا
ثواب . [ ث َ وْ وا ] (اِخ ) نام مردی که او را به اطاعت مثل زنند: اطوع من ثواب . گویند او بسفری یا جنگی رفت و مفقودالخبر گردید و زن وی نذر کرد که اگر بازآیدمهار در بینی او کرده کشان تا مکه برد و او چون بازآمد و نذر زن بدانست هم بدان صورت بزیارت خانه ش...
-
ثواب
لغتنامه دهخدا
ثواب . [ ث َوْ وا ] (اِخ ) ابن حزابة. نام او در کتب آمده است . (منتهی الارب ). و همچنین نام پسرش قتیبة. (تاج العروس ).
-
ثواب
لغتنامه دهخدا
ثواب . [ ث َوْ وا ] (اِخ ) ابن عتبه . محدث است .
-
ثواب
لغتنامه دهخدا
ثواب . [ ث َوْ وا ] (ع ص ) جامه فروش . || بزاز. ثیابی . || جامه دار. صاحب جامه .
-
ثواب
لغتنامه دهخدا
ثواب . [ث َ ] (ع اِ) هر عملی که از بندگان ایزدتعالی سر زندکه در ازاء آن بنده استحقاق بخشایش و آمرزش الهی رادریابد... آنرا ثواب نامند و برخی گفته اند ثواب بخشیدن است آنچه را ملایم طبع آدمی باشد. (تعریفات سید جرجانی ). مقابل عقاب . کرفه . مزد طاعت . ||...
-
جستوجو در متن
-
اسداد
لغتنامه دهخدا
اسداد. [ اِ ] (ع مص ) صواب طلب کردن . سداد خواستن . طلب کردن صواب را. (منتهی الارب ). صواب خواستن . (زوزنی ). || بصواب و راستی رسیدن . (منتهی الارب ). صواب یافتن . || صواب گفتن .
-
استصابة
لغتنامه دهخدا
استصابة. [ اِ ت ِ ب َ ] (ع مص ) صواب خواستن . || صواب شمردن . || راست یافتن فعل کسی را. || بصواب آمدن . (زوزنی ).
-
مستصوب
لغتنامه دهخدا
مستصوب . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استصواب و استصابة. صواب شمرنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صواب بیننده چیزی را. (اقرب الموارد). || آنکه صواب می خواهد از کسی . (ناظم الاطباء). رجوع به استصابة و استصواب شود.
-
احدل
لغتنامه دهخدا
احدل . [ اَدَ ] (اِخ ) نام اسپ ابوذر، و یا صواب به جیم است .
-
صوابکار
لغتنامه دهخدا
صوابکار. [ ص َ ] (ص مرکب ) آنکه کار صواب کند. مصیب . مقابل گناهکار. رجوع بصواب شود.
-
اخنیص
لغتنامه دهخدا
اخنیص . [ اِ ] (ع ص ) بازایستنده از چیزی و صواب اجنیص است بجیم . (منتهی الارب ).
-
بحش
لغتنامه دهخدا
بحش . [ ب َ ] (ع مص ) جمع شدن . و این راتخطئه کرده اند و صواب بحبش است . (از منتهی الارب ).