کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صهب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صهب
لغتنامه دهخدا
صهب . [ ص َ هََ ] (ع اِمص ) سرخی یا سرخ سپیدی موی . (منتهی الارب ).
-
صهب
لغتنامه دهخدا
صهب . [ ص ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اصهب . (منتهی الارب ). رجوع به اصهب شود.
-
واژههای مشابه
-
صهب السبال
لغتنامه دهخدا
صهب السبال . [ ص ُ هَُ بُس ْ س ِ ](ع ص مرکب ، اِ مرکب ) دشمنان که بروتهای ایشان اصهب بوده باشد. (منتهی الارب ). دشمنان . (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
سحب
لغتنامه دهخدا
سحب . [ س َ ] (ع مص ) کشیدن چیزی را برزمین . (اقرب الموارد). کشیدن . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ) (دهار). || سخت خوردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نیک خوردن طعام . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || سخت آشامیدن . (اقرب الموارد) ...
-
سحب
لغتنامه دهخدا
سحب . [ س ُ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ سحاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) : و ماتری من السحب و غیرها فانما هی من ابخرة. (حکمت الاشراق ص 188).
-
صحب
لغتنامه دهخدا
صحب . [ ص َ ] (اِخ ) ابن سعد. پدر قبیله ای است و از آن قبیله است اشعث صحبی شاعر. (منتهی الارب ).
-
صحب
لغتنامه دهخدا
صحب . [ ص َ ] (ع اِ) ج ِ صاحب . (منتهی الارب ). اسم جمع صاحب . (غیاث اللغات ). || (مص ) بازکردن پوست مذبوح را و پاکیزه ساختن . (منتهی الارب ).
-
سهب
لغتنامه دهخدا
سهب . [ س َ ] (ع مص ) گرفتن چیزی بسختی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
سهب
لغتنامه دهخدا
سهب . [ س َ /س َ هَِ ] (ع ص ، اِ) دشت . || زمین برابر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اسب توانای فراخ دو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
اصهباب
لغتنامه دهخدا
اصهباب . [ اِ هَِ ] (ع مص ) برنگ سرخ یا سرخی که به سپیدی زند بودن . (از اقرب الموارد). رجوع به اصهیباب و صهب و صهبة و صهوبة شود.
-
اصهاب
لغتنامه دهخدا
اصهاب . [ اِ ] (ع مص ) اصهاب فحل ؛ بچه ٔ سرخ سپیدی آمیخته آوردن آن . (منتهی الارب ). بچه ٔ سرخ سپیدی آمیخته آوردن . (ناظم الاطباء). اصهاب مرد؛ متولد شدن فرزندان صهب برای وی . (از اقرب الموارد). و رجوع به صهب و صهبة و صهوبة شود.
-
اصهب
لغتنامه دهخدا
اصهب . [ اَ هََ ] (ع ص ) موی که به سپیدی آن سرخی آمیخته باشد. (منتهی الارب ). شَعر اصهب ؛ موی میگون . (مهذب الاسماء). میگون . (دستوراللغة). موی سرخ به سپیدی آمیخته . (ناظم الاطباء). آنچه سپیدی موی آن بسرخی زند. مؤنث : صَهْباء. ج ، صُهْب . (از اقرب ا...