کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صنعة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صنعة
لغتنامه دهخدا
صنعة. [ ص َ ع َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای ذمارالیمن . (معجم البلدان ).
-
صنعة
لغتنامه دهخدا
صنعة. [ ص َ ع َ ] (ع اِ) کار. پیشه . (منتهی الارب ). کار. (مهذب الاسماء). صنعت . رجوع به صنعت شود.
-
واژههای همآوا
-
صنعت
لغتنامه دهخدا
صنعت . [ ص َ ع َ ] (ع اِ) پیشه و هنر. (غیاث اللغات ) : روزگاری پیشمان آمد بدین صنعت [ شاعری ] همی هم خزینه هم قبیله هم ولایت هم لوی . منوچهری .درین بام گردان و این بوم ساکن ببین صنعت و حکمت و غیب دان را. ناصرخسرو.تا بدان صنعت شهرتی تمام یافتم . (کلیل...
-
سناط
لغتنامه دهخدا
سناط. [ س ِ ] (ع ص ) مرد کوسه که وی را ریش نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کوسه . (دهار). || مرد سبک ریش در رخسار یا آنکه ریش بر زنخ او باشد نه بر عارض . ج ، سُنُط، اسناط. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
دهماص
لغتنامه دهخدا
دهماص . [ دِ ] (ع ص ) صنعة دهماص ؛ صنعت استوار و محکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
کالوک
لغتنامه دهخدا
کالوک . (اِ) نوعی است از خربزه که عرب آن را صنعه خوانند و عجم دستنبو خوانندو خاصیت آن مانند خربزه است . (نزهةالقلوب ). ظاهراً مصحف کالک است . رجوع به کالک در همین لغت نامه شود.
-
لبوس
لغتنامه دهخدا
لبوس . [ ل َ ] (ع اِ) لباس . ثوب . لبس . ملبس . پوشیدنی . پوشاک . جامه . هر چه درپوشند. پوشش . || زره . درع . منه قوله تعالی : و علمناه صنعة لبوس ؛ ای الدّرع . (منتهی الارب ) .
-
صنعاء
لغتنامه دهخدا
صنعاء. [ ص َ ] (اِخ ) موضعی است به یمن . (معجم البلدان ). قصبه ٔ یمن است . شهریست خرم و آبادان و هرچه از بیشتر نواحی یمن خیزد از این شهر خیزد و بانعمت ترین جائی است اندر همه ٔ یمن و اندر همه ٔ ناحیت عرب شهری نیست از وی بزرگتر و خرم تر و گندم و کشتهای...
-
ابراهیم بن صباح
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن صباح . [ اِ م ِ ن ِ ؟ ] (اِخ ) یکی از حُذّاق منجمین در علم هیئت و احکام . او با دو برادر خود محمد و حسن ، کتبی در این علوم نوشته اند از جمله : کتاب عمل نصف النهار. کتاب العمل بذات الحلق . کتاب در صنعت رخامات . کتاب الکره . و ابن الندیم گوی...
-
ابن سمح
لغتنامه دهخدا
ابن سمح . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) یا ابن سمج . ابوالقاسم اصبغبن محمد غرناطی . از مشاهیر ریاضیین اندلس . نشأت او بغرناطه بوده است و با اینکه در ریاضی و هیئت مخصص بوده از طب نیز بهره داشته و شاگرد مسلمة مجریطی است . او راست : کتاب المدخل الی الهندسه فی تف...
-
فیلغریوس
لغتنامه دهخدا
فیلغریوس . (اِخ ) یکی از اطبای یونانی که حنین بن اسحاق در تاریخ الاطباء خود از او یاد نکرده و زمان او نیز معلوم نیست . ابن الندیم گوید که اسامی کتب زیرین را که منسوب بدوست در جزوی به خط عمروبن الفتح دیده ام : کتاب من لایحضرهم الطبیب . کتاب وجع النقرس...
-
تقی الدین سبکی
لغتنامه دهخدا
تقی الدین سبکی . [ ت َ قی یُد دی ن ِ س ُ ] (اِخ ) علی بن عبدالکافی بن علی بن تمام السبکی الانصاری الخزرجی مکنی به ابوالحسن است . در عصر خود شیخ الاسلام و از مفسران و مناظران بود. فرزند تاج السبکی صاحب طبقات است .در سبک مصر متولد شد و به قاهره رفت و ا...
-
سدوم
لغتنامه دهخدا
سدوم . [ س َ ] (اِخ ) شهری است از شهرهای قوم لوط که قاضی آن را سدوم گفتندی و ابوحاتم در کتاب المزال و المفسد گوید آن سذوم به ذال معجمه است . و گوید به دال خطاست . ازهری گوید صحیح است و اعجمی است و شاعر گوید : کذلک قوم لوط حین أضحواکعصف فی سدومهم رمی...