کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صمغزدا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زدا
لغتنامه دهخدا
زدا. [ زِ / زُ / زَ ] (نف مرخم ) زدای . بر طرف کننده و دفع کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). زداینده . زائل کننده . نابود کن . مزیل .- دل زدا ؛ رجوع به «دل » شود.- رنگ زدا ؛ زداینده ٔ رنگ . رنگ زدای .- زنگ زدا ؛ دور کننده ٔ زنگ...
-
صمغ
لغتنامه دهخدا
صمغ. [ ص َ ] (ع اِ) چیزی است لزج که از بعض اشجار حاصل شود. به هندی گوند گویند. به فارسی ژَد نامند. (غیاث اللغات ). شلم درخت . (منتهی الارب ). در ترجمه ٔ صیدنه آرد: لیث گوید هرچه از درخت ترشح کند و منجمد شود، عرب او را صمغ گوید و به هندوی جیر گویند. ا...
-
صمغ
لغتنامه دهخدا
صمغ. [ ص َ م َ ] (ع اِ) ضبط دیگری است از صَمغ بنقل از مؤلف منتهی الارب . رجوع به صَمغ شود.
-
صمغ
لغتنامه دهخدا
صمغ. [ ص ِ م َ ] (ع اِ) چیزی است خشک که در سوراخ پستان ناقه پیدا شود و چون آن برآید شیر وی خوشمزه وپاکیزه گردد. (منتهی الارب ). رجوع به صِمَغَة شود.
-
زنگ زدا
لغتنامه دهخدا
زنگ زدا. [ زَ زَ / زِ / زُ ] (نف مرکب ) زنگ زداینده . هر چیز که زنگ را بر طرف کند و جلا دهد. که زنگ از آهن و جز آن زداید : هم فراغ است کز آیینه ٔ جان صیقل زنگ زدایست مرا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 813).رجوع به زنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
هوش زدا
لغتنامه دهخدا
هوش زدا. [ زَ / زِ / زُ ] (نف مرکب ) زداینده ٔ هوش . رجوع به هوش زدای شود.
-
آینه زدا
لغتنامه دهخدا
آینه زدا. [ ی ِ ن َ / ن ِ زَ / زِ / زُ ] آینه زدای . صیقل . (زمخشری ). صاقل . روشنگر. پرداخت کننده ٔ آینه . آینه افروز. صقّال . آنکه آینه روشن کند.
-
آیینه زدا
لغتنامه دهخدا
آیینه زدا. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ / زُ ] آیینه زدای . آینه افروز. صیقل . صاقل . صقّال . آنکه آینه روشن کند. روشنگر.
-
زدا کردن
لغتنامه دهخدا
زدا کردن . [ زِ / زُ / زَ ک َ دَ] (مص مرکب ) صیقل کردن و جلا دادن . (ناظم الاطباء).
-
طاقت زدا
لغتنامه دهخدا
طاقت زدا. [ ق َ زَ / زِ زُ ] (نف مرکب ) که طاقت و شکیب ببرد. که تاب و توان بزداید.
-
اندوه زدا
لغتنامه دهخدا
اندوه زدا. [ اَ ه ْ زَ / زُ ] (نف مرکب ) اندوه زدای . آنکه غم شخص را زایل کند. غمزدا. (از فرهنگ فارسی معین ).
-
انده زدا
لغتنامه دهخدا
انده زدا. [ اَ دُه ْ زَ ] (نف مرکب ) انده زدای . اندوه زدا. آنکه اندوه را می زداید و ازبین می برد : زنگ انده گوهر عمرم بخوردچون کنم انده زدایی مانده نیست . خاقانی .شوم هم در انده گریزم ز انده کز انده به انده زدایی نبینم . خاقانی .داود صوت انده زدای ا...
-
خشم زدا
لغتنامه دهخدا
خشم زدا. [ خ َ / خ ِ زَ / زِ / زُ ] (نف مرکب مرخم ) غیظ از بین برنده . عصبانیت از بین برنده .
-
صمغ اجاص
لغتنامه دهخدا
صمغ اجاص . [ ص َ غ ِ اَج ْ جا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به صمغالاجاص شود.
-
صمغ ارژن
لغتنامه دهخدا
صمغ ارژن . [ ص َ غ ِ اَ ژَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صمغ عربی . رجوع به صمغ عربی شود.